درس ۱۰۴: اخذ یا عدم اخذ اراده ی معنا در معانی الفاظ
مرحوم آخوند میفرماید: آن جاهایی که لفظ گفته میشود و اراده نوع میشود یا اراده صنف یا اراده شخص، همهاش از یک باب است. متکلم لفظ را میگوید و آن شخصی که در خارج موجود شده است، حکم را به او میکند که آن شخص ثلاثیٌ، منتها تاره در این حکم، شخص این ملفوظ مدخلیت دارد به نحوی که این محمول برای شخص این ثابت است مثل آن اعلم من الکل. آن وقت میشود اطلاق اللفظ و اراده شخصش. یک وقت محمول را باز به همانی که موجود در خارج است به او حمل میکنید ولکن مرادتان از این موجود که این حکم را دارد، بنوعه است خصوصیتش مدخلیت ندارد. یک وقت مرادتان این است که بما انه فرد از صنف است، این حکم را به او بار میکنید. در تمام اینها چگونه در فرد خارجی محکوم علیه به شخص او و به آن شخص چگونه حکم میکردید در اطلاق آن لفظ، شخص در آن لفظ سه نحوه میشود حکم کرد، از یک نحو، تعبیر به اراده الشخص میکنیم. از یکی تعبیر به اراده النوع میکنیم. از یکی تعبیر به اراده الصنف میکنیم. اما همه اینها یکسان است که معنا بنفسه ملقی الی الخارج است. خود آن چیزی که متعلق قصد من است که به او حکم کنم بما هو شخص یا بما هو فرد من نوعه یا بما هو فرد من صنفه، شخص آن متعلق القصد بنفسه ملقی به خارج است نه به توسیط استعمال اللفظ که اول لفظ را به ذهن ببرد و ثانیا بالتبع معنا را به ذهن ببرد. پس اینها از قبیل استعمال اللفظ فی اللفظ نیستند.
بعد ایشان صاحب الکفایه در استعمال اللفظ و اراده المثل آنجا گیر میکند. آنجا میگوید که نه، این از قبیل استعمال اللفظ فی اللفظ است. مثل اینکه دیروز میگفتیم زید فی ضرب زید فاعل فیما اذا قصد الشخص که مراد شخص این ضرب زید است، نه هر ضرب زید که از دهان هر کسی، خارج میشود. زید فی ضرب زید یعنی این شخص این ضرب زید که من میگویم زید در این ضرب زید فاعل است. این استعمال اللفظ یعنی زید اول که هست در زید ثانی استعمال اللفظ فی المثل است. میگوید بله، اطلاق اللفظ و اراده مثله این از قبیل استعمال اللفظ فی اللفظ است. چرا؟ برای اینکه شما میبینید، ایشان کانّ نظرشان این است، ایشان میفرماید در موارد اطلاق اللفظ و اراده المثل دو تا لفظ زید است، یکی دال است و آن دیگری مدلول است. و میدانید اطلاق لفظ و ارادهالمثل، مثلیت اقتضاء میکند تعدد خارجی را. بدان جهت است که مثلین در یک واحدی جمع نمیشوند. مثلیت خودش اقتضاء میکند تعاند را. اگر لفظ را اطلاق کردیم و اراده مثل کردیم قهرا دو تا لفظ باید بوده باشد. آن وقت یکی میشود مدلول که زید ثانی است، اولی میشود دال که عبارت از زید اول است. اطلاق اللفظ و اراده المثل.
بعد که این را گفت یک خورده سست میشود. میگوید که بعید نیست که بگوییم در موارد اطلاق اللفظ و اراده النوع یا اطلاق اللفظ و اراده الصنف آن هم از قبیل استعمال است. از قبیل القاء معنا بنفسه در خارج نیست، آن هم از قبیل استعمال است. چرا؟ میگوید برای اینکه در استعمالات متعارفه که اطلاق میکنند لفظ را و اراده نوع میکنند و آن قسم از استعمالی هست که در آن قسم از استعمال القاء موضوع فی نفسه درست نیست ملتزم شدن، مثل چه؟ یک وقت من میگویم مثلا ضرب فعل ماضٍ، یک وقت میگویم ضرب لفظٌ. این دو تا فرقش چیه؟ مرحوم آخوند میگوید که ضرب فعل ماضٍ از قبیل القاء معنا فی الخارج ابتدائا نمیشود. چرا؟ چونکه ما ضرب فعل ماض که گفتیم و اراده نوع کردیم، اگر این ضرب که ملفوظ است، خودش معنا بوده باشد که مُلقی الی الخارج است، باید آن فعل ماضٍ که محمول است بر این هم حمل بشود. و حال آنکه این ضرب فعل ماض که من میگویم این ضرب فعل ماضی نیست، این مبتداء است، فعل ماض هم خبرش است. مبتداء از خواص اسم است. من که میگویم ضرب فعل ماض پس این ضرب را استعمال کردم در آن ضربهایی که مردم میگویند نه اینی که من الان گفتم. این ضرب که من گفتم دال است، آن طبیعی ضربهایی که مردم میگویند، ضرب زید. آن طبیعی ضرب زید میشود معنا، و این ضرب که من گفتم این میشود لفظ. اما به خلاف اینکه بگویم ضرب لفظ. این محمول که در اینجا لفظٌ است به خود این ضرب که ملفوظ من است حمل میشود. اینجا میشود گفت این از قبیل القاء المعنی است. و لکن چونکه در موارد اطلاق اللفظ و اراده النوع مواردی هست که آنجا نمیشود ملتزم به القاء معنا فی الخارج شد بدان جهت باید آنجا ملتزم شد که استعمال اللفظ فی اللفظ است. و در موارد اراده صنف هم اینگونه است.
یک شبهه وجود دارد: آن شبهه این است که اگر کسی از شما پرسید مرحوم آخوند چرا ما بین اطلاق اللفظ و اراده المثل و اطلاق اللفظ و اراده الصنف فرق گذاشت؟ فرمود در اطلاق اللفظ و اراده المثل این استعمال اللفظ فی المعنی است، و اما در اطلاق اللفظ و اراده الصنف گفت آن اطلاق اللفظ و اراده المعنی لازم نیست، ممکن است القاء المعنی فی الخارج بنفسه بوده باشد. کسی اگر از شما بپرسد چرا فرق گذاشت و حال آنکه در آن اطلاق اللفظ و اراده الصنف که من میگویم زیدٌ فی ضرب زید فاعل و مراد هم از ضرب زید شخص این قول نیست، مطلق ضرب زیدها است، آنجا هم دو تا زید است، یک زید در اول ضرب، یک زید بعد از ضرب. آن زیدی را که در اول ضرب است استعمال کردیم در زید دومی که بعد از ضرب است. آنجا هم دو تا میشود، استعمال لفظ فی المعنی میشود. چرا در اطلاق اللفظ و اراده الصنف فرمود ممکن است از قبیل القاء المعنی باشد؟ جوابش این است که: میگوییم در آن اطلاق اللفظ و اراده المثل به همان برهان مثلیت اقتضاء میکند تعدد را نمیتواند از قبیل القاء المعنی فی الخارج باشد کانّ. و اما در موارد صنف اینگونه نیست، اطلاق اللفظ و اراده صنفه اثنینیّت خارجی را اقتضاء نمیکند. مثلا اگر من گفتم زید فی اول الکلام مبتدأٌ. زید فی اول الکلام مبتداٌ از زید اراده صنف شده است. چرا؟ چونکه زید هم در اول کلام میشود هم در آخر کلام میشود هم در وسط کلام میشود. من اراده کردم از این زید زیدی را که در اول کلام است، اثناء و اخیر را قصد نکردم. این میشود صنف. وقتی که صنف شد زیدٌ فی اول الکلام مبتداٌ خود این زید را هم میگیرد که الان تلفظ میکنم زیدٌ فی اول الکلام مبتدا. بدان جهت در موارد اطلاق اللفظ و اراده الصنف ممکن است در بعض موارد از قبیل القاء المعنی فی الخارج بوده باشد و اما در موارد اطلاق اللفظ و اراده المثل همیشه باید کانّ از قبیل استعمال اللفظ فی اللفظ بوده باشد. این حاصل کلامی است که مرحوم صاحب کفایه در مقام ذکر کرده است.
ولکن الصحیح این است استعمال اللفظ فی اللفظ اصلا اساس صحیحی ندارد. همیشه در موارد اراده النوع او الصنف او المثل او الشخص همه اینها از قبیل القاء موضوع فی الخارج است ابتدائا. و سرّش را عرض کردیم، معنایی را که به استعمال اللفظ به ذهن میبرد متکلم آن همیشه در جایی است که انتقال به معنا ثانیا بوده باشد. انتقال به دال اولا بوده باشد، سامع اولا منتقل بشود به دال، به برکت علم به وضع یا به برکت قرینه محرزه، مقالیه کانت او مقامیه، قرینه عامه یا خاصه، به واسطه احراز قرینه منتقل بشود به معنا ثانیا. این حقیقه الاستعمال است. حقیقه الاستعمال، ملاکش این است که شخص منتقل میشود به مقصود از لفظ. ثانیاً یعنی اول لفظ القاء میشود و بعد از القاء سامع به مقصود پی میبرد. انسان حس سامعه که دارد به واسطه آن حس سامعه لفظ را ابتداء میشنود، چونکه این آلت سامعه ارتباط خارج با نفس است، این حس سامعه وقتی لفظ را میشنود، لفظ را مرتبط میکند به لفظ ابتدائا، بعد به توسیط العلم بالوضع او احراز القرینه منتقل میشود به آن معنایی که در مقابل لفظ است ثانیا. حقیقه الاستعمال این است.
این در باب اطلاق اللفظ و اراده نوع یا صنف یا مثل یا شخص هیچکدام از اینها نیست. در موارد اطلاق اللفظ و اراده الشخص که پرواضح است، چون من مقصودم و متعلق قصدم شخص این لفظی است که از دهان خارج میشود. خب این را نقل دادم به ذهن شما، به ذهن شما ابتداءا خطور کرد، و ثانیا دیگر وجود ندارد، فقط مقصودم هم همین است. آنی که متعلق قصد من است ابتدائا او را به ذهن شما نقل دادهام. منتها اینکه حکم کردهام بر او، تاره حکم میکنم بشخصه و اخری بنوعه او بصنفه. اینکه مرحوم آخوند در کفایه دارد که در استعمالات متعارفه قسمی هست که نمیشود او را از قبیل القاء معنا گرفت مثل ضرب فعل ماض، این کانّ و الله العالم اشتباه ظاهری است. اینکه ضرب فعل ماض کی ضرب فعل ماضی میشود؟ ضرب همیشه فعل ماضی نیست، ضرب اذا استعمل فی معناه الفعلی یکون ماضیا. کما اینکه یضرب اذا استعمل فی معنا الفعلی یکون مضارعا. این است. این ضرب در اینجا هم اینگونه است. ضرب فعل ماض که میگویم همین ضرب در معنای فعل که استعمال بشود او فعل ماضی است. الان در معنای فعل ماضی استعمال نشده است، متعلق قصد خودش است. حکم در مانحنفیه که ضرب فعل ماض، همین ضرب که الان میگوید لو استعمل فی معناه الفعلی این فعل ماضی میشود. منتها این صیغه استعمال در فعل ماضی نشده در معنای فعلی استعمال نشده، چونکه متعلق قصد من، شخص خودش است. آنجا هم فرض بفرمایید در موارد صنف هم اینگونه است که میگوییم زید مثلا فی اول الکلام مبتداءٌ یعنی زید اگر در اول کلام واقع بشود مبتداء میشود. یا زید فی ضرب زید فاعل فیما اذا ارید به الشخص که استعمال لفظ فی المثل میشود أو نوع که استعمال در صنف میشود.
مرحوم آخوند در این مثل گیر کرد است و باید آن را حل کرد و حلش این است که فعل ارادی هیچ وقت بدون قصد صادر نمیشود، بدون اراده و قصد فعل ارادی صادر بشود از فاعل خارجا نمیشود. این خلاف است اگر بدون اراده و قصد صادر بشود. خب قصد مقدماتش چیست؟ یکی لحاظ الشیء است، یکی از مقدمات قصد و اراده شیء عبارت از لحاظ همان شیء است. وقتی که لحاظ از مقدمات شد گوینده که الفاظ را میگوید یا متکلمی که این الفاظ را میگوید این الفاظ را لحاظ کرده یا نکرده است؟ این الفاظ را لامحاله لحاظ کرده چون تصور کرده بعد قصد کرده که این الفاظ را موجود کند. آن وقتی که لفظ را قصد میکند یعنی لحاظ میکند، طبیعی لفظ را لحاظ میکند یا شخص لفظ را لحاظ میکند؟ کدام یکی است؟ در موارد اراده مثل و اراده صنف، شخص را اراده میکند یا طبیعی را اراده میکند؟
مقدمتا یک چیزی هم بگویم قبل از اینکه وارد این بحث بشوم. انسان که به موجود خارجی به شخص حکم میکند به دو عنوان میتواند حکم بکند. یک وقت به عنوان تفصیلی او، یا بالاتر از همه اشاره به موجود خارجی میکند میگوید این اعلم الناس است. این حکم به موجود خارجی است و لکن حکم به عنوان نیست. فقط یک عنوان مشیر گذاشته است به اونی که موجود در خارج است فقط به واسطه یک عنوان مشیر محض که اسم اشاره است، هذا است، میگوید هذا اعلم الناس. تاره باز به همین موجود خارجی حکم میکند و لکن به عنوان. میگوید آن عالمی که در شهر فلانی است، سید هم هست، پیر هم هست، هشتاد و پنج ساله است، عالم موجود فی البلد الفلانی که سنش فلان مقدار است، اعلم الناس است. این میبینید همهاش کلی را لحاظ کرده است. اینها را که گفته است این کلیات را لحاظ کرده است. این کلی را که لحاظ کرده همهاش را تقیید کرده است، کلی بعد از تقییدش بعضیها به بعض منطبق بر واحد میشود، منطبق میشود به همان شخصی که آن دیگری گفته بود هذا اعلم الناس. در فرد دو نحو میشود حکم کرد. یک وقت به فرد حکم میشود بنفس الفرد به عنوان مشیر محض و اخری میشود به فرد خارجی حکم کرد به آن عنوان کلی که بعد التقیید آن عنوان کلی منطبق بر آن شخص است. حکم به فرد است هر دو تا، فرقی نمیکند، منتها یکی فرد مشیر تنها است یکی نه، به عنوان کلی است که تقیید شده است.
میگوییم در موارد اراده مثل آن متکلم طبیعی لفظ زید را لحاظ میکند، او را تقیید میکند به طبیعی ضرب زید. اینکه میگوید همین عنوان را که لحاظ کرده همین عنوان را به ذهن سامع میاندازد، میگوید زیدٌ فی ضرب زید. همین عنوانی که طبیعی را که لحاظ کرده و تقیید کرده است به قیدی، همین طبیعی که لحاظ شده است و مقید به قید شده، این را ابتدائا بلاتوسیط استعمال در ذهن سامع میاندازد. چرا؟ چونکه متعلق قصد خودش است. میخواهد به همین عنوان حکم کند.