درس ۱۰۵: کلام در باره مشروط بودن وضع به اراده و مختار استاد در این بحث
در موارد اطلاق اللفظ و اراده اللفظ مقصود خود لفظ است. کلام این است که خود لفظ فی نفسه قابل القاء در خارج است، حتی در موارد اراده صنف و حتی در موارد اراده مثل و در موارد نوع میخواهد به لفظ حکم بکند، حکم الفاظ را بیان کند. شخصی که میگوید: زید فی ضرب زید فاعل. این طبیعی لفظ زید را لحاظ کرده، الفاظ متعلق قصد هستند و لو در آن مواردی که استعمال در معانی هم بشوند، الفاظ بدون قصد نمیشود، به قصد میگوید الفاظ را. اراده متعلق به آنها است. تکلم فعل اختیاری است و قصد هم موقوف است به لحاظ قبل ذلک. اینها در نفس آنامّا همهشان موجود میشود، نفس اینگونه قدرتی دارد، انسان التفات تفصیلی ندارد. و الا اگر بخواهد حساب علمی را بکند، حساب علمیش هم این است که این الفاظ لحاظ شده ابتدائا، لحاظ که شده است بعد گفتن اینها و ایجاد کردن در خارج مصلحت و مفسدهاش لحاظ شده، بعد در نفس شوق آمده، همان حرفهایی که در سایر افعال میگوییم. همان در الفاظ وجود دارد، میگوییم آن وقتی که در نفس لحاظ کرده لفظ را، طبیعی لفظ زید را، طبیعی لفظ زید شامل تمام الفاظ است. شامل تمام الفاظ زید است از دهان هر کس خارج بشود در هر ترکیبی. این میخواهد به شخص حکم بکند. وقتی که بخواهد به شخص حکم بکند در نفسش که هنوز حرف نزده، چونکه اول باید تصور کند حکمش را، در نفس که ترکیب میدهد، طبیعی لفظ زید را مقید میکند به یک قیدی، طبیعی لفظ زیدی که در طبیعی ضرب زید واقع است. طبیعی زید که الواقع بعد طبیعی ضرب زید است، خود این طبیعی زید با این قید محکوم است به چه چیز؟ محکوم است به اینکه فاعلٌ. این عنوانِ آن زید ثانی است که شما در خارج تلفظ کردید ضرب زید.
وقتی که عنوان او شد، یک وقت عنوان را طوری لحاظ میکنم که به هر زیدی در ضرب زید صدق میکند آن طبیعی، یک وقت عنوان را قیدی میزنم که فقط به یک فرد صدق میکند. میگویم طبیعی زیدی که در این شخص ضرب زید که از دهان من خارج خواهد شد، آن وقت این طبیعی در خارج بیشتر از یک فرد ندارد. آنی که من در ذهنم لحاظ کردهام همان را تلفظ میکنم. من طبیعی را موجود میکنم، به تلفظ، شخص میشود، یعنی الان اگر ممکن بود آنی که در صفحه نفس من هست او را در خارج بیاورم و به عالم خارج بیاورم، عنوان بود، عنوان مقید بود، به آن عنوان مقید حکم کرده بودم به حکمی که یک وقت افراد متعدد داشت صنف میشد، یک وقت آن عنوان منطبق فقط بر واحد میشد. منتها چونکه با تلفظ آن طبیعی شخص میشود، طبیعی لفظ زید را که لحاظ کردهام به تلفظ شخص میشود، این شخص استعمال در زید دومی نشده. این شخص آن طبیعی که من لحاظ کرده بودم و او را مقید کرده بودم طبیعی لفظ زیدی که در ضرب زید است، آن طبیعی را که در خارج میخواهم تلفظ بکنم، به تلفظ شخص میشود. این استعمال لفظ فی المعنی نیست، این تشخص طبیعی است که در ذهنم حکم کرده بودم بر طبیعی مقید به حکمی و تکلم به او کردم، این تشخص به واسطه تکلم است.
مرحوم آخوند و محقق کمپانی دو مورد را از موارد استعمال اللفظ فی اللفظ گرفتهاند و کانّ گفتهاند این دو از موارد استعمال لفظ در لفظ است:
مورد اول: در جایی است که لفظی گفته بشود و اراده مثلش بشود. مثل اینکه میگوییم زید فی ضرب زید فاعل و قصد ما هم شخص این ضرب زید است. زید فی ضرب زید فاعل، اینجا فرمودهاند دو تا لفظ زید است، یک لفظی که بعد از ضرب واقع میشود یک لفظی است که قبل از ضرب واقع شده است. لفظ اولی استعمال شده است، در آن زیدی که بعد از ضرب هست، استعمال اللفظ فی المثل است. چرا اینجا از قبیل استعمال اللفظ فی اللفظ است؟ فرمودهاند مثلیت اقتضاء میکند تعدد و اثنینیّت را. پس آن زید اولی مباین میشود با آن زید ثانی، بدان جهت آن یکی دال است و زید دومی مدلول و معناست. این از قبیل استعمال اللفظ فی اللفظ میشود.
مورد ثانی: جایی است که حکمی که در قضیه ذکر میشود، آن حکم شامل آن لفظ ملفوظ نشود، مثل اینکه میگوییم ضرب فعل ماض. این فعل ماض که محمول است این محمول شامل خود این ضرب که ملفوظ است نمیشود. چونکه این ضرب ملفوظ مبتداء است فعل ماضی نیست. ابتداء بودن از خواص اسماء است. ضرب فعل ماض اینجا مبتداء است ضرب ملفوظ. فعل ماض نمیتواند حمل بشود بر خود این ملفوظ، بلکه باید آن فعل ماض حمل بشود بر معنای این ملفوظ. معنای ملفوظ طبیعی ضرب است که در کلام آن اشخاصی که میگویند ضرب زید، ضرب عمرو، ضرب بکر که در مقام اخبار استعمال میکنند، مراد از این ضرب ملفوظ آن طبیعی ضرب است که در آن کلامها هست، بتمامه شامل میشود. پس استعمال شده است لفظ و اراده شده است طبیعی ضرب، آن معناست و این لفظ است. این دو مورد را فرمودند از قبیل استعمال اللفظ فی اللفظ است.
اما در این مورد ثانی عرض کردیم اینکه انسان میگوید ضرب فعل ماض مراد چیست؟ یعنی ضرب مع استعماله فی معناه الفعلی، فعل ماضی است. این ضرب ملفوظ آن هم اینگونه است. طبیعی ضرب که یکی از آنها همین ملفوظ است مع استعماله فی معناه الفعلی فعل ماضی است لا مطلقا. خود این ملفوظ هم طبیعی ضرب که من لحاظ کردهام و لفظ به آن طبیعی میکنم خود این ملفوظ هم مع استعماله فی معناه الفعلی فعل ماضی است. و اینکه میگویند فعل ماضی لایقع مبتدأً نه صیغه فعل ماضی است، بلکه یعنی آنی که در معنای فعل ماضی استعمال شده است بالفعل او لایقع مبتدأً. این ملفوظ من بما اینکه در معنای فعلی استعمال نشده است و اراده کردم خود ملفوظ را این یقع مبتدأً. صیغه فعل ماضی مبتدا میشود. در صورتی که مراد خود صیغه فعل ماضی بوده باشد نه معناه الفعلی.
بدان جهت این دلیل نمیشود که این استعمال اللفظ فی اللفظ است. میدانید استعمال اللفظ فی اللفظ ملاکش چیست؟ و مدعای ما این است که آن ملاک استعمال در هیچ یک از این اقسام نیست حتی در ذکر اللفظ و اراده المثل. این از قبیل استعمال نیست، چون ملاک استعمال این است: ما لفظی را بگوییم که این لفظ ابتدائا به ذهن سامع بیاید بعد همان لفظ، لفظ دیگر را به ذهن سامع بالتبع بکشاند که آن لفظ دیگر بالتبع بیاید به ذهن سامع که آنوقت لفظ ثانی که بالتبع آمده معنا میشود و آن لفظ اولی که ابتدائا آمده است او میشود لفظ. این حقیقه استعمال است. چونکه حقیقیه الاستعمال را که ما بیان کردیم گفتیم حقیقه الاستعمال این است: لفظ را متکلم ابتدائا میگوید و این لفظ منتقل به ذهن سامع میشود ببرکه العلم بالوضع یا ببرکه العلم بالقرینه این لفظ آن معنا را بالتبع به ذهن سامع میکشد که این را میگویند استعمال. میگوییم در اطلاق اللفظ و اراده الشخص او النوع او المثل او الصنف این استعمال نیست.
ذکر اللفظ و اراده الصنف او المثل، اینگونه میشود: آن لفظی را که متکلم به او تکلم میکند، آن لفظ را اراده میکند، چون فعل اختیاری است تلفظ، اراده است. آن ارادهای که هست مقدماتش لحاظ آن لفظ است. من لحاظ کردم طبیعی لفظ ضرب را، طبیعی ضرب را، وقتی که من لحاظ کردم حکمی بر طبیعی اللفظ در ذهنم کردهام که طبیعی لفظ ضرب فعل ماضی است، یعنی صیغه فعل ماضی است. وقتی که اینگونه شد، یعنی وقتی که همان طبیعی را تکلم میکنم میگویم ضرب فعل ماض، به این تکلم طبیعی ضرب، شخص میشود، چونکه تکلم ایجاد لفظ است. به خود ایجاد این، شخص میشود. من در مانحنفیه که اراده کردم طبیعی را، یعنی آن طبیعی لفظی که اراده کرده بودم همان را میخواهم تکلم کنم. نه اینکه من میخواهم دالی به ذهن شما اول بکشم بعد به تبع او معنایی به ذهن شما کشیده بشود. چونکه غرض من تکلم به لفظ آن طبیعی ضرب است. چونکه محمول مال خود لفظ است، لفظ است که صیغه فعل ماضی است.
پس وقتی که من میگویم ضرب فعل ماض این به تکلم من شخص میشود. و الا این در حاق لحاظ و در وعاء اللحاظ طبیعی است. در موارد ذکر اللفظ و اراده النوع خود آن نوعی که لحاظ شده است و لفظ است تلفظ به عین او میشود. منتها او به تلفظ کردن شخص میشود. در موارد ذکر اللفظ و اراده الصنف او المثل باز من همان طبیعی لفظ را اراده کردهام. طبیعی زیدی که بعد از طبیعی ضرب واقع است من همان زید را لحاظ کردم، طبیعی زیدی که واقع بعد از طبیعی ضرب هست. طبیعی لفظ زید که الواقع بعد طبیعی ضرب. من میگویم طبیعی لفظ زید در عالم ذهن است، طبیعی لفظ زیدی که صفتش این است که واقع بعد از ضرب است، این الواقع بعد ضرب قید طبیعی لفظ زید است. این طبیعی را که من لحاظ کردم که مقید است به الواقع بعد ضرب به این طبیعی زید یک حکمی میکنم. حکمم این است که این فاعل است یعنی به اصطلاح نحویین به این فاعل میگویند، من آن طبیعی زیدی که واقع بعد ضرب است او را میخواهم در خارج تلفظ بکنم. این دو گونه تلفظ میشود، یک وقت میگویم الزید الواقع بعد ضرب فاعل، فاعلٌ را من حمل کردم به زید که موصوف است و وصفش الواقع بعد از ضرب است، به او حکم کردم. این استعمال اللفظ فی المعنی نیست. همان لفظ طبیعی را که مقید به قیدی بود که الواقع بعد ضرب بود، من همان طبیعی را تلفظ کردهام. همان طبیعی که در ذهنم تصور کردهام به او تلفظ کردم. من وقتی که میگویم زید الواقع بعد ضرب این تقیید کلی است، آن کلی را من تقیید کردهام.
و این را شما میدانید به فرد دو طور میشود حکم کرد: تاره به فرد میشود حکم کرد به اشاره، انسان میگوید قلّد هذا المجتهد، اشاره میکند به مجتهد جالس میگوید قلّد هذا المجتهد. آن حکم را به فرد میکند به شخص میکند. تاره حکم را میبرد روی عنوان، عنوان را مقید به قیودی میکند که فقط منطبق به این شخص میشود. وقتی که میگوید قلّد عالما موجودا فی البلد الفلانی اکبر سنّاً من جمیع العلماء الذی یکون سیدا، منطبق میشود به این شخصی که ابتداء میگفتند قلّد هذا المجتهد. حکم بر شخص تاره ابتدائا به عنوان شخص میشود و اخری به عنوان کلی میشود که کلی بعد از اینکه مقید شد منحصر در شخص میشود و انطباق به شخص پیدا میکند. من که در عالم ذهنم تصور کردم زید الواقع بعد ضرب، این عنوان همان ضرب است که شما میگویید ضرب زید. این عنوان است در ذهن من. این عنوان را من لحاظ کردهام، منتها آن زیدی که شما ضرب زید میگویید آن زید مصداق این عنوان است. چگونه حکم بر خود عنوان میشود من اینجا هم حکم بر عنوان کردهام، منتها حکم بر عنوان به اعتبار وجودش میشود، و الا مفهوم مجتهد اکبر را نمیگفتم تقلید بکن، وجودش را میگفتم. اینجا هم میگویم آن وجود طبیعی لفظ زید که واقع بعد از ضرب است آن وجود فاعل است.
و لذا وقتی که گفتم زید فی ضرب زید آن طبیعی به این زید گفتن، شخص میشود، به این تکلم من شخص میشود. در حاق ذهن او طبیعی است و مقید و محکوم به وصفی شده است، آن طبیعی دال نمیخواهد، چونکه خودش لفظ است خودش قابل ایجاد است، آن طبیعی را که من ایجاد میکنم به ایجاد شخص میشود، چونکه طبیعی وقتی که ایجاد شد لامحاله شخص میشود. زید الواقع فی ضرب زید در عالم ذهن این زید همان عنوان زید ثانوی است، عنوان است بر او. به تکلم کردن لفظ آخر و شخص آخر میشود، و الا در حاق ذهن و در حاق نفس که عالم لحاظ است همان عنوان زیدی است که بعد از ضرب است، و من هم که به عنوان حکم کردم به اعتبار وجودش حکم کردهام. این عنوان را که تلفظ میکنم به تلفظ شخص میشود.و الا همین شخص را آن عالم ذهنش را ملاحظه بکنی خودش نفس آن عنوانی است که منطبق بر زید ثانی است و محکوم است این عنوان به آن حکم، منتها به اعتبار وجودش سرایت به او میکند؛ به اعتبار وجودش است. پس آنی که من میگویم او دال نیست، آن دال بر مقصود من نیست. آن چیزی که من تلفظ میکنم نفس مقصود من است، نفس آن چیزی است که من قصد کردهام که او را به ذهن شما ببرم، دیگر به تبع او نمیخواهم چیزی را به ذهن شما ببرم، من میخواهم همین طبیعی مقید را ببرم به ذهن شما.