درس ۲ – مراد از واسطه ی در عروض
ایشان با این جمله خواسته است شبههای را که در مقام است و آن شبهه در اکثر کلمات عنوان شده است از اصولیین و غیر الاصولیین حتی در کتب معقول عنوان شده است، خواسته است آن شبهه را دفع کند. آن شبهه چیست؟
این حضرات معروف ما بین اینها این بود که میگفتند عارض بر شیئی یعنی اونی که حمل بر شیئی میشود یا اصلا در این حمل واسطهای نیست، اصلا واسطهای نیست، مثل بعض محمولاتی که حمل میشود بر وجود که گفته میشود الواجب الوجود حیّ این حیات حمل بر واجب الوجود میشود، نه واسطه در ثبوت دارد نه واسطه در عروض دارد. هیچکدام نیست. واسطه در عروض که نیست معلوم است. واسطه در ثبوت بلکه ندارد به جهت اینکه آن ذاتی الشیء، واسطه ثبوت ندارد. و چگونه میشود حیاتی که آن حیات عینیت دارد با ذات واجب الوجود علتی داشته باشد، واسطهای داشته باشد، ذاتیات الشیء لایعلل، آنها احتیاج به واسطه ندارند، فکیف آن اوصاف ذاتی که بر ذات باری حمل میشوند. تاره حمل شیئی بر شیئی اصلا واسطه ندارد نه واسطه در عروض نه واسطه در ثبوت، هیچکدام را ندارد. واسطه در اثبات محل کلام ما نیست که استدلال است. او را نمیگوییم. عروض شیئی بر شیئی تاره احتیاج به واسطه ندارد نه واسطه در عروض نه واسطه در ثبوت، و اخری احتیاج به واسطه دارد.
این حضرات آنجاهایی که احتیاج به واسطه دارد، آن را تقسیم کردهاند مشهور در کلمات این است به دو قسم: گفتهاند تاره واسطه، واسطه داخلیه است و اخری واسطه، واسطه خارجیه است.
واسطه داخلیه تاره نسبت به آن شیئی که از او تعبیر به موضوع و معروض میشود تاره نسبت به او مساوی است، و اخری اعم از آن واسطه است. واسطه داخلیه نسبت به موضوع اخص نمیشود بلکه یا مساوی میشود یا اعم میشود. چرا؟ برای اینکه واسطه داخلیه منحصر است به جنس و فصل. فصل الشیء مساوی با شیء میشود و جنس الشیء اعم از شیء میشود. پس واسطه داخلیه که عبارت از جنس و فصل است یا مساوی میشود یا اعم میشود. این واسطه داخلیه منحصر به این دو قسم است، دیگر قسم آخری ندارد.
و اما واسطه خارجیه گفتهاند او تاره اعم میشود و اخری مساوی میشود و ثالثه اخص میشود و رابعه مباین میشود.
اما واسطه داخلیه که گفتیم یا اعم میشود یا مساوی میشود وقتی میگوییم الانسان ماش واسطه داخلیه است در اینجا حیوان، چون بما هو حیوان مشی میکند. اختصاصی به انسان ندارد. اگر آن فصلش مدخلیت در مشی داشت سایر حیوانات راه نمیرفتند چونکه آنها هم راه میروند. پس این ماشی ثابت است بر انسان بما هو حیوان. و لکن به خلاف ادراک کلیات. اینکه میگوییم الانسان مدرک للکلیات این حمل شده است ادراک کلیات بر انسان به واسطه آن جزء مساویش که عبارت از فصلش است که از او تعبیر به آن ناطق میشود. پس این واسطه داخلیه منحصر شد به آن مساوی و اعم.
و اما واسطه خارجیه گفتهایم چهار قسم دارد دیگر:
تاره شیئی حمل میشود بر شیئی بواسطهٍ که واسطهاش خارجی است و لکن مساوی است مثل اینکه میگوییم الانسان ضاحک، ضاحک محمول بر انسان است واسطه دارد، واسطهاش تعجب است که آن تعجب خارج از انسان است جنس و فصل انسان نیست و لکن مساوی با انسان است. کل انسان متعجب. و کل متعجب انسان. تساوی هست ما بینشان. این واسطه خارجیه مساوی شد.
و اخری اعم میشود واسطه خارجیه. مثل اینکه بگوییم کل متکلم ماش. این ماشی را که حمل میکردیم بر متکلم این حمل است بر متکلم و لکن بواسطه خارجیه که حیوان است، حیوان داخل مفهوم متکلم نیست، عنوان متکلم نیست، خارج است و لکن خارج اعم است.
اما اخص، واسطه خارجی که اخص بوده باشد. اینکه مثلا فرض بفرمایید میگوییم الحیوان ضاحک و لو به عنوان موجبه جزئیه، این بواسطه تعجب است که تعجب خارج از حیوان است و اخص از حیوان است.
مباین هم که معلوم است. میگوییم الماء حار یا میگوییم جالس السفینه متحرک. سفینه با جالس السفینه با همدیگر مباین هستند. سفینه است و این هم آدم هستند داخل سفینه.
مشهور این است که آنجاهایی که شیئی بر شیئی حمل بشود بلاواسطه أو مع الواسطه المساوی که آن واسطه مساوی داخلیه بشود یا خارجیه بشود مشهور این است که این سه قسم عارض ذاتی است؛ مشهور در کلمات.
و آن جاهایی که شیئی بر شیئی حمل بشود به واسطه خارجیه اعم او اخص یا مباین مشهور این است که اینها عرض غریب است.
میماند آنجایی که شیئی بر شیئی حمل بشود به واسطه داخلیه اعم که آن محل خلاف است که عرض ذاتی است یا اینکه عرض غریب است.
روی هم رفته اعراض هفت قسم میشود. یک قسمش بلاواسطه. دو قسمش مع الواسطه الداخلیه اعم او مساوی. این سه تا. چهارم هم مع الواسطه الخارجیه اعم، اخص، مساوی، مباین. میشود هفت. از این هفت تا دو تا مسلم عرض ذاتی است. چهار تا مسلم عرض غریب است پیش آنها. یکی محل خلاف است که واسطه داخلی است اعم که این عرض غریب است یا نیست.