درس ۵۴۸ – بحث در کلام مرحوم نائینی در انکار شرط متاخر در حکم
کلام در شرط متأخر بود. و ادعا میکردیم در موارد شرط متأخر للمأموربه و متعلق الامر، قبل از اینکه شرط که متأخر است ظرف وجودش و حصولش من قبل تمام میشود و من قبل صحیح میشود واقعا علی فرض اینکه متأخر در ظرفش فیما بعد موجود بشود. اگر مستحاضه کثیره در لیل غسل میکند، علی تقدیر تحقق الغسل فی اللیل صوم از حینی که نهار تمام شد، صحیح، تام بود و مسقط تکلیف بود امتثالا و متعلق التکلیف حاصل شده بود. به نحوی که شرط وقتی که در ظرفش موجود شد، کاشف میشد و کشف میکرد که متعلق الامر من قبل حاصل شده است. شرط متأخر را ما تا حال اینگونه میگرفتیم در موارد مأموربه و بعد از این هم بر همین منوال ملتزم خواهیم شد ان شاء الله.
و لکن مرحوم نائینی این مطلب را منکر شده است و فرموده است بر اینکه چگونه که مأموربه کل بوده باشد و آن کل در اجزاء متدرج الوجود بوده باشند، کالصلاه، آن تکبیره الاحرام وقتی که موجود شد، پشت سرش آن فاتحه، قرائت سوره، رکوع، سجود و امثال ذلک، تا نوبت رسید به آن جزء اخیر که عبارت از تسلیمه هست، چگونه که کل تمام میشود به آن جزء الاخیر، تمامیت کل عند حصول الجزء الاخیر است لا من قبل، در شرط متأخر هم همین گونه است، مادامی که آن غسل فی اللیل از مستحاضه موجود نشده تمامیت حصال نشده است و یا تا تسلیمه در صلاه هنوز شخص موجود نکرده است صلاه حاصل نشده است. اگر تسلیمه آمد آن وقت تام میشود، اگر عمدا ترک کرد جزء را چونکه جزء، جزء ذُکری است، محکوم به فساد میشود، شرط متأخر هم همین گونه است، تا مادامی که شب هست، یعنی وقت نماز مغرب و عشاء هست، زن میتواند غسل کند و صلاه مغرب و عشائش را با آن غسل بخواند، مادامی که آن وقت هست آن صوم فی الیوم نه صحیح است نه فاسد. وقتی که در شب غسل را کرد غسل تمام شد، آن وقت صوم الیوم صحیح میشود، تام میشود. مثل تمام شدن نماز به جزء الاخیر. و اگر این غسل را نکرد تا اینکه وقت الصلاتین فوت شد و دیگر مجالی برای غسل بر صلاتین نیست، آن صوم آن وقت فاسد میشود. مثل کسی است که عمدا تسلیمه را ترک بکند و اتیان نکند که جزء اخیر را.
مرحوم نائینى فرموده است چونکه تمامیت عمل عند حصول الشرط است، مثل تمامیه العمل عند حصول الجزء، بدان جهت شرط متأخر در حکم منکر شد، و فرمود الشرط لایتأخر عن الحکم، لازمهاش تأثیر معدوم فی الموجود است، اینجور فرمود.
فرموده است بر اینکه اگر ما بگوییم آن وقتی که امساک وقتش تمام شد، صوم آن وقت تمام است و آن وقت صوم تمامیت دارد، این بلاوجه است التزام به این معنا. برای اینکه مفروض این است: شارع امر را برده است روی حصهای که آن حصه متقید به غسل فی اللیل است. قید مأموربه عبارت از غسل فی اللیل است. چگونه تا مادامی که جزء اخیر نیامده، متعلق الامر تمام نمیشود، کذلک مادامی که قید مأموربه که آن حصه متقیده است به آن قید، مادامی که آن قید نیامده است، متعلق الامر تمام نمیشود. آن وقت این شبهه در ذهن شما، شاید دیگران هم بیاید: پس چه فرق شد ما بین کون الشیء جزئا و ما بین کون الشیء شرطا؟ اگر بنا بوده باشد شرط هم مثل جزء بوده باشد، پس فرق ما بین اینها نمیشود.
ایشان میفرماید فرق است ما بین کون شیء جزئا و ما بین کون شیء شرطا. در موارد جزء، شیء بنفسه و بَتَقُّیدِهِ دخیل در متعلق الامر است. چونکه صلاه را که شما فرض میکنید کل، این ارتباطی است، یک وجوب بیشتر ندارد. اگر فرض بفرمایید که تسلیمه جزء است یا رکوع جزء است، معنایش این است که هم رکوع دخیل است در مصلحت صلاه، هم تَقَیُّد سایر الاجزاء به او دخیل است، به نحوی که اگر رکوع موجود بشود و لکن تَقَیُّد به سائر الاجزاء نداشته باشد، این مأموربه حاصل نمیشود. اجزاء بانفسها و بَتَقُّیدها دخیل در متعلق الامر و در ملاک الامر است، ملاک مأموربه. و لکن به خلاف باب الشرائط، در باب الشرائط شرط یعنی ما یطلق علیه الشرط، بَتَقُّیده دخیل است در متعلق الامر نه بنفسه. بَتَقُّیده دخیل است. بدان جهت مادامی که این تَقّیُّدش حاصل نشود، آن وقت مأموربه تمام نمیشود.
بعد ایشان خدا رحمتشان کند! اینجور فرموده است: پس اینکه اصحاب فرق گذاشتهاند، گفتهاند در باب الاجزاء نفس الشیء متعلق التکلیف است و مأخوذ در متعلق التکلیف است و لکن در باب الشرائط تقید داخل متعلق تکلیف است و خود اونی که یطلق علیه الشرط خودش خارج از متعلق التکلیف است، مشهور اینگونه فرق گذاشتهاند، ما هم تا حال اینجور خوانده بودیم، پس بنائا بر حرف آنها دیگر تمامیه الصوم به آمدن خود غسل نمیشود. این تّقَیُّد الصوم هر وقت موجود شد، تَقَیَّد الصوم به آن غسل فی اللیل، آن وقت مأموربه تمام میشود. و آن وقتی که آن زن صوم را تمام کرد، شب شد اذان گفته شد، اگر غسل فی اللیل میکند آن صومش متعقب به غسل است، آن قید تعقبی حاصل است. پس چگونه شما فرمودید بر اینکه آن وقتی که غسل کرد مأموربه آن وقت تمام میشود؟ این لازمهاش این است که خود این غسل را داخل در متعلق امر نفسی بگیرید. و اما اگر تقیدش را داخل در متعلق امر نفسی بگیرید که مردم میگویند، از پدرمان ارث رسیده است این حرف، بنائا بر این، دیگر تمامیت متعلق الامر با آمدن جزء اخیر نمیشود.
ایشان میفرماید همینجور است، در باب شرائط گفتیم شیء بتقیده دخیل در متعلق الامر است لا بنفسه. و فرق ما بین جزء و شرط را هم اینجور گذاشتیم. و لکن تَقَیُّد امر انتزاعی است، امر کردن به شیئی که انتزاعی محض است، امر کردن به منشأ انتزاع او است. باید به منشأ انتزاع او امر کند. پس منشأ انتزاع تَقَیُّد هم نفس ما یطلق علیه الشرط است، خود این غسل است که در شب موجود میشود. پس کانّ آن امری را که شارع به صوم کرده است، آن امر متعلق شده است به نفس این اغتسال فی اللیل. وقتی که اینجور شد کالجزء میشود، حکم شرط مثل حکم جزء میشود. مادامی که این اغتسال فی اللیل نیامده است متعلق امر نیامده است. تا مادامی که جزء اخیر نمیآمد، متعلق تکلیف نمیآمد، اینجا هم تا مادامی که شرط نیامده باشد متعلق الامر در خارج موجود نشده است. وقتی که متعلق الامر در خارج موجود شد یعنی آن شرط موجود شد، مشروط هم مقارن با او است. فأین انخرام القاعده العقلیه؟ قاعده عقلیه کجا منخرم میشود؟
این حاصل فرمایشی است که ایشان در مقام فرمودهاند.
و لکن این فرمایش ایشان حرف صحیح و درستی نیست. یک نکته است در کلام ایشان، اگر او را متوجه باشید، میدانید که چرا درست نیست. اینکه ایشان فرمود تَقَیُّد امر انتزاعی است، به امر انتزاعی امر نمیشود، امر، به امرِ انتزاعی، امرِ به مَنْشَأِ انتزاعش است، این درست است ما هم این را قبول داریم، چونکه خواهیم گفت در مواردی که شیئی انتزاعی محض بوده باشد، این در حقیقت امر به منشأ الانتزاع است، چونکه در خارج غیر از منشأ انتزاع چیز دیگری نیست. این حرف، حرف درست است. و لکن اشتباه امر این است که منشأ انتزاع این تَقَیُّد که ایشان میفرماید شرط بِتَقُّیدِهِ دخیل در مأموربه است، منشأ انتزاع تَقَیُّد امر به شرط نیست. منشأ انتزاع تَقَیُّد امر، به حصه است، به ذات الحصه. که سابقا عرض کردم انحلالِ امر به مشروط به ذات المشروط و به تَقَیُّد، این انحلال، انحلال عقلی است. شارع که امر میکند صلاه در خارج دو حصه دارد: یک صلاتی است که انسان او را در حال طهارت میآورد، یک صلاتی است که حاصل میشود در حال حدث مکلف. ما که میگوییم طهارت شرط است، یعنی شارع امر را به آن حصهای که در حال حدث اتیان میشود نبرده است، و امر نفسی را هم، چونکه شرطیت و جزئیت از امر نفسی انتزاع میشود و امر نفسی را هم به جامع بین الحصتین که طبیعی الصلاه است نبرده است، بلکه امر را برده است به آن حصه خاصه یعنی آن صلاتی که در حال طهارت اتیان میشود، اذا قمتم الی الصلاه فاغسلوا وجوهکم، آن صلاه که در حال طهارت هست به او امر فرموده است.
وقتی که آن امر صلاتی که حصه است، حصه را دست عقل دادیم که یا قصاب العقل! این را تکه پاره کن این حصه را ببینیم در آن چه در میآید، عقل یک طبیعی الصلاه در میآورد و یک تقید بالطهاره که آن صلاه تقید دارد. بدان جهت اگر موقع تکه پاره کردن این عقل، شیئی بنفسه زیر آن امر واقع گرفت، از او انتزاع جزئیت میشود، و اگر نه، خود شیئ خارج شد، تقیدش داخل شد از او انتزاع شرطیت میشود. منتها تقید به امر وجودی شرطیت، تقید به امر عدمی مانعیت انتزاع میشود. مانعیت للمأموربه، شرطیت للمأموربه، جزئیت للمأموربه از امر انتزاعی انتزاع میشود.
خب وقتی که اینجور شد، پس زن وقتی که اذان مغرب گفته میشود که انا انزلناه را میخواند و افطار میکند و فی علم الله، فی علم الله یعنی علم طریق است دخلی ندارد، و فی علم الله این زن شب غسل را میکند این صومش متعقب بالغسل فی اللیل است، چونکه تَقَیُّد به امر مقارن تَقَیُّدش تَقَیُّدِ تقارنی میشود، تَقَیُّد مأموربه به امر سابق تَقَیُّد سبقی میشود، یعنی واقع السبق، تَقَیُّد به امر استقبالی همان واقع تعقب میشود و واقع تأخر میشود. وقتی که این صومش فی علم الله متعقب بالغسل است، مأموربه حاصل شده است، حالت منتظره ندارد. و لو غسل نکرده و لکن تَعَقُّب حاصل است. و مفروض این است: آنی که مأخوذ در مأموربه بود خصوصیت تُعُقُّبی بود باید تکلیف ساقط بشود و لو اغسال لیلیه هنوز نیامده است.
آن وقت شبهه عود میشود، یعنی آن اضافهای که صاحب کفایه میگفت، شیء را که اضافه میدهند به امر متأخر که شیء را نسبت میدهند به امر متأخر، یک عنوانی به او منطبق میشود که هذا الشیء متعقب بذاک، اضافه همین است، آن اضافه موجب میشود که یک عنوانی بر این طیران بکند و حسن بشود و مصلحتدار بشود که صلاح و فساد بالوجوه و الاعتبار است. وقتی که اینجور شد آن شبهه عقلی عود میکند. آن شبهه عقلی چه بود که گفتیم شبهه عقلی است؟ آن شبهه عقلی این است که، اضافه طرفی الاضافه میخواهد، یک طرفش صوم است، فعلا موجود است، و لکن طرف دیگر که عبارت از همان غسل فی اللیل است فعلا موجود نیست، و لو در ظرفش موجود خواهد شد و لکن فعلا موجود نیست. خب در تحقق این اضافه آن طرف که عبارت از غسل فی اللیل است دخیل هست یا نیست؟ اگر دخیل نباشد که این خلف فرض است، شرط نمیشود. اگر دخیل شد، پس چگونه شیئی که در ظرفش موجود میشود و او دخیل است، فعلا که معدوم است تأثیر کرده است، دخالت کرده است؟ شیء که معدوم بالفعل است و لو در ظرفش موجود میشود و لکن در ظرف تأثیر که معدوم است چگونه تأثیر کرده است؟ این یک شبهه بود.