درس ۷۵۳- احکام خواندن نماز با لباس نجس و بدن نجس

بسم الله الرحمن الرحیم

فصل: احکام خواندن نماز با نجاست

« إذا صلّى فی النجس‌فإن کان عن علم وعمد بطلت صلاته ، وکذا إذا کان عن جهل بالنجاسه من حیث الحکم بأن لم یعلم أنش الشی‌ء الفلانی مثل عرق الجنب من الحرام نجس أو عن جهل بشرطیه الطهاره للصلاه ، وأمّا إذا کان جاهلاً بالموضوع بأن لم یعلم أنّ ثوبه أو بدنه لاقى البول مثلاً فإن لم یلتفت أصلاً أو التفت بعد الفراغ من الصلاه صحّت صلاته ‌ولا یجب علیه القضاء ، بل ولا الإعاده فی الوقت و إن کان أحوط ، وإن التفت فی أثناء الصلاه فإن علم سبقها وأنّ بعض صلاته وقع مع النجاسه بطلت مع سعه الوقت للإعاده ، وإن کان الأحوط الإتمام ثمَّ الإعاده  مع ضیق الوقت إن أمکن التطهیر أو التبدیل وهو فی الصلاه من غیر لزوم المنافی فلیفعل ذلک ویتم وکانت صحیحه ، وإن لم یمکن أتمها وکانت صحیحه ، وإن علم حدوثها فی الأثناء مع عدم إتیان شی‌ء من أجزائها مع النجاسه أو علم بها وشک فی أنها کانت سابقاً أو حدثت فعلاً فمع سعه الوقت وإمکان التطهیر أو التبدیل یتمّها بعدهما ، ومع عدم الإمکان یستأنف ، ومع ضیق الوقت یتمّها مع النجاسه ولا شی‌ء‌ ‌علیه ، وأمّا إذا کان ناسیاً فالأقوى وجوب الإعاده أو القضاء مطلقاً ، سواء تذکر بعد الصلاه أو فی أثنائها ، أمکن التطهیر أو التبدیل أم لا».

نظر صاحب عره و مشهور در دو فرض علم به نجاست یا جهل به حکم

صاحب عروه مى‏فرمایداگر علم پیدا کرد به اصابت نجس به ثوب او البدن، و بعد حصول العلم نماز خواند با این بدنى که اصابه نّجس یا ثوبى که متنجّس است، این صلاه را باید اعاده کند در وقت و اگر در خارج الوقت بخواهد اتیان بکند باید قضا بشود. با العلم بالنّجاسه صلاه در این ثوب یا بدن محکوم به بطلان است. بلافرقٍ این که مى‏داند اصابه نجس به ثوب و بدن را مع ذلک با این بدن و با این ثوب نماز خوانده است سرّش این است که حکم را نمى‏داند. نمى‏داند که این شى‏ء در شریعت محکوم به نجاست است. مثلاً فرض کنید مى‏داند بر این­که بر ثوب عرق جنب از حرام اصابت کرده است و مى‏داند بر ثوب یا بدن بول الخفاش اصابت کرده است و لکن نمى‏دانست که بول الخفاش یا عرق الجنب عن الحرام نجس است. این نماز را که خواند باید این را اعاده کند. اگر خارج الوقت علم پیدا کرد که این نجس بوده است این شیئى که اصابه به او را مى‏دانست این شرعاً نجس است. باید قضا کند. یا این­که نه نجاست را مى‏داند ولکن اشتراط الصّلاه به طهارت از این نجس را نمى‏داند. نمى‏داند بر این که طهارت ثوب از بول الخفاش هم شرط صلاه است یا طهارت بدن از این بول شرط صحّت صلاه است. حاصلش این است با علم به اصابه نجس یعنى دم یا بول او الجنابه به ثوب و بدن بعد هذا العلم اگر نماز بخواند، این نمازش محکوم به بطلان است بلافرقٍ ما بین این­که جهل داشته باشد به نجاست این شیئى که اصابه، به شبهه حکمیه یعنى حکم کلّى را نمى‏داند. که بول الخفاش نجس است. عرق الجنب از حرام نجس است. یا این­که وجهش وجه آخرى بوده باشد که اشتراط را نمى‏داند. یا این­که علماً و عالماً و متعمدّاً در این ثوب نماز خوانده است على کلّ تقدیرٍ محکوم به بطلان است. این معنا که بعد العلم بالاصابه نماز بخواند نمازش محکوم به بطلان است، ظاهر کلام عروه این است که فرقى نمى‏کند در آن جاهایى که منشأ صلاه در این ثوب نجس یا بدن نجس جهل به حکم بوده باشد قصوراً یا جهل به حکم بوده باشد تقصیراً. ظاهر عبارتش این است که فرقى نیست. مع العلم به اصابه باید صلاه اعاده بشود. ظاهرش این است یعنى اطلاق کلامش این است نفرموده است که اذا کان منشأ الجهل بالحکم او اشتراط التّقصیر مطلق فرموده است. جاهل به حکم و جاهل به اشتراط باید این صلاه را اعاده کند یا قضا بکند. این قول قولى است که کانّ مشهور این را ملتزم شده‏اند.

ادله و مستندات مشهور

مشهور این است و مدرک مشهور هم اطلاق روایات است. روایاتى که این روایات در ضمن مباحث آتیه جلّش یا کلّش ذکر مى‏شود مقتضاى تفصیل در آن روایات همین است که ایشان فرموده است.

در صحیحه عبد الله ابن سنان که روایت ۳ است در باب ۴۰ از ابواب النّجاسات، آمده است: «محمد ابن یعقوب عن على ابن ابراهیم عن ابیه عن عبد الله ابن المغیره عن عبد الله ابن سنان» همه‏اش اجلّا هستند.«عن عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِیرَهِ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ أَصَابَ ثَوْبَهُ جَنَابَهٌ أَوْ دَمٌ» مى‏داند جنابت و دم اصابت کرده است «قَالَ إِنْ کَانَ عَلِمَ أَنَّهُ أَصَابَ ثَوْبَهُ جَنَابَهٌ قَبْلَ أَنْ یُصَلِّیَ- ثُمَّ صَلَّى فِیهِ وَ لَمْ یَغْسِلْهُ فَعَلَیْهِ أَنْ یُعِیدَ مَا صَلَّى» آنى را که خوانده است اعاده کند اعاده در دو معنا استعمال مى‏شود. تارهً اعاده مى‏گویند در مقابل قضا.مى‏گویند اعاده واجب است. قضا واجب نیست. این اعاده اتیان فى الوقت است، به معناى اتیان فى الوقت است. این اعاده به این‏ معنا این اصطلاح الفقها است. معناى لغوى نیست. فقها این اعاده و قضا را در این معنا استعمال کرده‏اند و در لغت اعاده به معناى تکرار العمل است. کما اینکه قضا در لغت به معناى اتیان العمل است. یقضیه یعنی یأتى به. یعید یعنی تکرار مى‏کند. داخل وقت بوده باشد یا خارج وقت بوده باشد. هم قضا به معناى لغوى شامل اعاده و داخل وقت و خارج وقت مى‏شود، هم اعاده،شامل اعاده اصطلاحیه و قضاء اصطلاحیه مى‏شود. این که در این روایت مى‏فرماید«سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ أَصَابَ ثَوْبَهُ جَنَابَهٌ أَوْ دَمٌ قَالَ إِنْ کَانَ عَلِمَ أَنَّهُ أَصَابَ ثَوْبَهُ جَنَابَهٌ قَبْلَ أَنْ یُصَلِّیَ ثُمَّ صَلَّى فِیهِ وَ لَمْ یَغْسِلْهُ فَعَلَیْهِ أَنْ یُعِیدَ مَا صَلَّى» آنى را که خوانده است باید اعاده کند «وَ إِنْ کَانَ لَمْ یَعْلَمْ بِهِ فَلَیْسَ عَلَیْهِ إِعَادَهٌ » اگر عالم نباشد به اصابه آن جا اعاده نیست. مقتضاى این روایات این است که اگر بداند که به ثوبش جنابتى او دمى اصابت کرده است چه نجاست اینها را بداند که شرعاً اینها نجس هستند، چه نداند. چه اشتراط از طهارت نجاست دمى یا جنابتى را بداند، چه نداند. روایت من حیث جهل بالحکم او الجهل بالاشتراط اطلاق دارد و کذلک سایر روایت. پس على این که در عروه فتوی داده است مقتضاى اطلاق روایات است. این از اطلاق روایات مقتضاى همین معنا است که ایشان فرموده است. ولکن در مقابل فرمایش ایشان که فرمایش مشهور است،

نظر مقدس اردبیلی(ره) و پیروان

جمعى پیدا شده‏اند که فیما نعلم مقدّس اردبیلى و من تبعش هستند. ایشان ملتزم شده‏اند اگر بداند که بر ثوبش دمى، جنابتى او غیر ذلک اصابت کرده است ولکن اتیان صلاه در آن ثوب فى ما بعد لنسیان النّجاسه نیست بلکه لجهل بالحکم است که در عبارت عروه بود. «للجهل بالحکم یعنى بالنّجاسه»أو للجهل بالاشتراط اگر بوده باشد اگر منشأ صلاه در ثوبى که نجس است بعد العلم به اصابت النّجاسه منشأش جهل به نجاست من حیث الکبرى الکلّیه و یا بالاشتراط بوده باشد، این اعاده و قضا ندارد. آن صلاتش مجزى است. و امّا اگر منشأ صلاه در این ثوبى که علم اصابه دمٌ او جنابتٌ او غیر ذلک منشأش غیر جهل بالحکم بوده باشد مثل النّسیان و امثال ذلک، آن جا باید اعاده کند.

 

ادله و مستندات مقدس اردبیلی(ره) و پیروان

مرحوم مقدّس اردبیلى؟ره؟و من تبعه این طور فرموده‏اند و بر اینها دو تا دلیل ذکر شده است که اینها یعنى مقدّس اردبیلى و من تبعه ولکن دلیل اوّلشان را که الان تعرّض مى‏کنیم و شروع مى‏کنیم که مرحوم حکیم هم در مستمسک این دلیل را اوّل ذکر کرده است، این دلیل،مطلق جهل به حکم را نمى‏گیرد. چون که جاهل بالنّجاسه او باشتراط الصّلاه بالطّهاره، جاهل دو طور است.

 یک وقت جاهلى است آن وقتى که نماز مى‏خواند چون که جاهل است، جهل به معنى الغفلت است. اصلاً ملتفت نیست. در ذهنش خطور نمى‏کند که مصلّى باید بدنش پاک باشد. عرق جنب نبوده باشد. فرقى نمى‏کند قصورى باشد یا تقصیرى. آن وقتى که مع الجهل صلاه را اتیان مى‏کند در ثوب نجس یا بدن نجس، این غافل محض است. غفلت دارد. ولو غفلتش عن تقصیرٍ است که جاهل مقصّر مى‏شود. یا غفلتش غفلتى است که قصور است. چون که تازه مسلمان شده است در بلدى که آخوندى نیست و چیزى نمى‏داند و در ذهنش همین نیست. فقط دیده است مسلمان‏ها خم و راست مى‏شوند این هم دیده است و یاد گرفته است و آن را اتیان مى‏کند. این جاهل یک قسمش این است که به معنى الغافل است.

 یک جاهلى است آن وقتى که صلاه را در این ثوبى که اصابه بول الخفاش مى‏خواند ولکن احتمال مى‏دهد که این بول الخفاش نجس باشد. یا احتمال مى‏دهد این عرق جنب نجس بوده باشد. فرقى نمى‏کند جهلش قصورى باشد یا تقصیرى. مجتهد است. فحص کرده است و دلیلى بر نجاست پیدا نکرده است بنا بر اصاله الطّهاره گذاشته است و لکن احتمال مى‏دهد که در واقع بول الخفاش نجس بوده باشد. با ثوبى نماز مى‏خواند که بول الخفاش اصابت کرده است به او. یا جهل، جهل تقصیرى بوده باشد. یاد نگرفته است و لکن احتمال مى‏دهد که در شرع نجاساتى است. فى الجمله مى‏داند. احتمال مى‏دهد یکى هم بول خفاش باشد. این را مى‏داند که در صلاه طهارت از بعضى از اشیاء معتبر است. احتمال مى‏دهد که از بول خفاش هم معتبر باشد. پس یک جاهلى هست به معنى‏ المحتمل و المتردد. یک جاهلى است به معنى الغافل.

 این دلیل اوّلى که مرحوم اردبیلى و من تبعه ذکر کرده‏اند، این دلیل اوّل براى جاهل غافل خوب است. یعنى اگر تمام بشود، آن جا تمام مى‏شود. و امّا جاهل متردد در او تمام نمى‏شود. آن دلیل دیگر چیست؟آن دلیل را به تقریر منّا و توضیحٍ منّا یک کمى در او دستکارى کرده‏ایم، آن دلیل این است. این کسى که فرض بفرمایید از اوّل ظهر تا آخر غروب الشّمس جاهل است و غافل است و اصلاً احتمال نمى‏دهد که بول خفاش نجس باشد یا در صلاه طهارتش شرط بوده باشد از آن بول، این شخص مکلّف به صلاه هست در این حال یا مکلّف به صلاه نیست؟ یکى از این دو تا باید بشود. اگر مکلّف به صلاه نبوده باشد، اصلاً این شخص مکلّف به صلاه نیست. او خلاف ادّله است که صلاه ساقط نمى‏شود. و مکلّف در هر حالى مکلّف به صلاه است. اگر تکلیف به صلاه دارد، به کدام صلاه تکلیف دارد؟ باید تکلیف داشته باشد به صلاتى که این صلاه مأتی به را هم بگیرد. که با بول خفاش اتیان کرده است یا در ثوبى اتیان کرده است، بر بدنى اتیان کرده است که عرق جنب از حرام است، باید این صلاه را هم بگیرد. چرا؟ چون که تکلیف صلاتى که مقیّد به عدم این است، این تکلیف لغو است در حقّ این شخص. این تکلیف در حقّ این غافل. بما انّه این تکلیف ممکن نیست در حقّ این غافل چه غافل عن تقصیرٍ بوده باشد چه عن قصورٍ باشد، این باید مکلّف بشود به صلاتى که آن صلاه مأتی به را هم مى‏گیرد. خوب صلاه مأتی به را اتیان کرده است. پس چه چیز را اعاده کند یا چه چیز را قضا بکند؟ این دلیلى که ذکر کرده‏اند ما هم دستکاریمان در این تردید است. در عبارت این نیست که یا مکلّف به صلاه است یا نیست. این را ما دستکارى کردیم که توضیح دادم منقّح بشود. تکلیف به صلاه نبوده باشد این خلاف ادلّه‏اى است که صلاه ساقط نمى‏شود در حقّ بالغ. اگر مکلّف به صلاه است باید مکلّف بشود به صلاتى که آن صلاه شامل این هم مى‏شود. اگر این دلیل بوده باشد، این دلیل علیل است. چرا؟ براى اینکه بنابراین باید مقدّس اردبیلى ملتزم بشود کسى نماز مى‏خواند منتهى دستش یک خورده زخم بود و پانسمان شده بود سر انگشتش. همیشه تیمّم مى‏کرد. جاهل مقصّر یا قاصر بود. فرقى نمى‏کند. غافل از این بود که یک وضوء جبیره‏اى هم هست. اصلاً در ذهنش احتمالش را هم نمى‏داد. یا تقصیراً او قصوراً. مدّتى همین طور نماز خواند بعد وقتى که نماز خواند باید ایشان ملتزم بشود بر اینکه قضا و اعاده نیست بر این شخص. چرا؟ براى اینکه به عین این بیان. اگر این مکلّف به صلاه نبوده است، که این خلاف ادلّه است که صلاه ساقط نمى‏شود. اگر مکلّف به صلاه بوده است باید مکلّف بشود به صلاتى که این مأتی به را هم مى‏گیرد. پس چه چیز را قضا و اعاده کند؟ این جواب، جواب نقضى است. امّا چه نقض. همه جا جارى است. مثلاً کسى ممکن است بگوید وضو منصوص است که من صلّى بغیر وضوءٍ. در موارد دیگر که منصوص نیست. موارد دیگرى که غفلت هست در باب الحج یا در باب ثوب و امثال ذلک. این اصلاً غافل بود بر اینکه این ارتماسى که هست، مبطل صوم است از مفطّرات است. هِى مى‏رفت زیر آب. الکلام، الکلام آنجا هم مى‏آید این حرف. یا باید بگوییم اصلاً مکلّف به صوم نبود، غافل است و مکلّف به صوم نیست این را که نمى‏شود گفت. یا اگر مکلّف به صوم است باید به صومى مکلّف باشد که مأتی به را هم مى‏گیرد. اگر بنا بشود این دلیل بشود و با این فتوا بشود، این همه جا سیّال است. شکاندیم این را نقضاً.

حلّ مطلب این است که فرض ما در جایى است که در اوّل وقت تا آخر وقت غافل است. فرض ما در این صورت است فعلاً. مى‏گوییم در این صورت ملتزم مى‏شویم که این تکلیف فعلى ندارد ولکن ملاک ملزم فوت شده است. صلاتى را که اتیان کرده است با ثوبى که بول خفاش به او اصابت کرده بود یا منى به او اصابت کرده بود اصلاً در ذهنش نبود که منى نجس بشود. این صلاتى را که مکلّف به صلاتى که مشروط به طهارت ثوب و بدن از نجاست منى است، تکلیف فعلى نداشت. ولکن چون که تکلیف فعلى نداشت الصّلاه لا تسقط بحالٍ آن مربوط به اضطرار و اینها است.

 این شخص غافل است مثل آن کسى که اصلاً نائم است. اصلاً خوابیده است. الصّلاه لا تسقط بحالٍ یعنى در حال نوم هم ساقط واجب است. این جور که نیست. این غافل از حکم است. چون که غفلت دارد این شخص مکلّف نبود، تکلیف فعلى نداشت. ولکن مثل شخصى که نائم از صلاتش هست چه جور از او ملاک ملزم فوت شده است، او را مى‏فهمیم که من نام عَنْ صلاته فعلیه القضا از آن دلیل مى‏فهمیم ملاک ملزم فوت شده است، این جا هم مى‏فهمیم که ملاک ملزم فوت شده است. در جاهل مقصّر به معنى الغافل از ادلّه وجوب تعلّم الاحکام. چون که غفلت، غفلت طاری و عارض است، تقصیر است، اوّل احتمال مى‏داد ولو فى الجمله که در عبارت بعضى فقها هم هست که فى الجمله احتمال مى‏داد، یعنى ولو در یک زمان قبل که مکلّف به تعلّم بود. آن ادّله مى‏گوید ملاک فوت شده است. و اطلاق این روایت هم مى‏گوید ملاک ملزم فوت شده است. اطلاق این روایت بر اینکه «إِنْ کَانَ عَلِمَ أَنَّهُ أَصَابَ ثَوْبَهُ جَنَابَهٌ قَبْلَ أَنْ یُصَلِّیَ ثُمَّ صَلَّى فِیهِ وَ لَمْ یَغْسِلْهُ فَعَلَیْهِ أَنْ یُعِیدَ مَا صَلَّى ».

 

آن صلاه را باید اتیان بکند. پس ملاک ملزم فوت شده است باید این را تدارک بکند و این حرفى هم که ما گفتیم این ملاک ملزم فوت شده است باید اعاده بکند از ادلّه وجوب تعلّم استفاده مى‏شود از اطلاق این روایت استفاده مى‏شود، این مال کسى است که غافل در تمام الوقت بوده باشد. حرف محقق اردبیلى و من تبعه اگر تمام بشود در جایى تمام مى‏شود که انسان غافل در تمام الوقت بوده باشد. و امّا اگر غافل فى بعض الوقت شد مى‏گوییم مکلّف است به چه چیز، مکلّف است به صلاه اوّلیه و تکلیف به او فعلى است. چرا؟ براى اینکه آن طبیعى که در او صرف الوجود مطلوب است شارع آن صرف الوجود را مى‏خواهد این صلاتى که اتیان کرده است با ثوبى که منى دارد، با بدنى که منى دارد، این که مکلّف به نیست. مکلّف به صلاه مع الطّهاره ثوب و البدن است عن المنى و البول و غیر ذلک، این هم با آن طبیعى متمکّن است ولو فى آخر الوقت. آن وقتى که ملتفت شد وقت تمام نشده است. مکلّف است اتیان بکند. آنى که اتیان کرده است اصلا مأموره به نیست. تکلیفش مثل آن کسى است که فرض کنید اول ظهر خوابیده بود ساعت چهار از خواب سنگینش خارج شد. بیدار شد. به زور. خوب الان تکلیف به صلاه عصر موجود است. الان که مانعى ندارد. پس این حرف ایشان اگر تمام بشود، تمام مى‏شود خودش لا فى المطلق الجاهل که حتى جاهل متردد باشد. در جاهل غافلى تمام مى‏شود که آن جاهل غافل، غافل فى تمام الوقت بوده باشد. به حیث این که به تکلیف به صرف الوجود به آن طبیعى الصلاه اولیه مجالى نماند به آن تکلیف فعلى، والاّ آن تکلیف فعلى متوجه مى‏شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا