درس ۷۶۸ –
این که ما این روایت به مسلک مشهور دلالت دارد بالاطلاق تقیید مىکنیم این مبتنى است بر این که ما لم یزد على مقدار الدرهم که در شرطیه ثانیه است، او قید فقط به شرطیه ثانیه بوده باشد. در روایت این است بر این که «قُلْتُ لَهُ الدَّمُ یَکُونُ فِی الثَّوْبِ عَلَیَّ وَ أَنَا فِی الصَّلَاهِ قَالَ إِنْ رَأَیْتَ وَ عَلَیْکَ ثَوْبٌ غَیْرُهُ فَاطْرَحْهُ وَ صَلِّ وَ إِنْ لَمْ یَکُنْ عَلَیْکَ غَیْرُهُ فَامْضِ فِی صَلَاتِکَ وَ لَا إِعَادَهَ عَلَیْکَ مَا لَمْ یَزِدْ عَلَى مِقْدَارِ الدِّرْهَم» که این قید است. این اگر قید فقط در جمله شرطیه بود، ثوب دیگر ندارى، مفهوم قید هم این است که دیگر این نماز فایده ندارد. نمىتوانى با این ثوب نجس نماز بخوانى. ولو ثوب دیگر هم ندارى حمل مىشود به سعه وقت کما سنذکر. و اما اگر این قید رجوع به شرطییتین کرد. چون که بعد از هر قیدى که بعد از جُمَل آمده است احتمال است که این قید ولو اخیرى است، ظاهر و قدر متقین است، ولکن محتمل است که به هر دو تا برگردد. این ما لم یزد اگر به اولى هم برگشت. باز سه حکم استفاده مىشود، منتهى آن سه تا حکم عوض میشوند. آن این است که انسان در ثوب و بدنش دمى را ببیند که زائد بر درهم نیست. ثوب دیگر دارد او را بیاندازد. چون که در خود این روایت در ذیلش فرموده است و ما کان اقلّ من ذلک فلیس بشىء او قرینه مىشود که این فاطرحه امر استحبابى است. چون که و علیک ثوب فاطرحه ما لم یزد على مقدار الدرهم این معنایش این است که اگر مقدار درهم کمتر بوده باشد زاید بر درهم نباشد، ثوبش را ول مىکند و نمازش را مىخواند.
این که ثوبش را ول مىکند این حکم را حمل بر استحباب باید بکنیم. چون که در اقل معفو عنه است. اما دو حکم دیگر مىماند آن دو حکم دیگر که اگر دم اقل بوده باشد و ثوب دیگر نبوده باشد نماز را تمام مىکند. اخذ به این حکم مىکنیم به ظاهر. خوب عیبى ندارد، معفو عنه است. زاید بر درهم شد، نمىتواند نماز را بخواند. آن وقت، زاید بر درهم شد نمىتواند نماز را بخواند این اطلاق پیدا مىکند. چه احتمال بدهد که از قبل بوده است، چه احتمال بدهد الان حادث بوده است. در هر دو صورت فایده ندارد این نماز. از اطلاق جمله شرطیه ثانیه از این مفهوم ما لم یزد رفع ید مىشود به صحیحه زراره. که نه، این دم زاید بر درهم اگر احتمال بدهى حادث شده است بالفعل و بتوانى او را بشویى، در آن صورت باید بشویى. این در حقیقت تقیید هم نیستم. چون که در روایت فرض شده است که نمىتواند بشوید. ثوب دیگر هم ندارد. یعنى فعلا نمىتواند. فعلا ثوب دیگر هم ندارد و نمىتواند بشوید. خوب اگر اطلاق داشته باشد تقیید مىکنیم، اطلاق هم نداشته باشد که خوب عیبى ندارد. نمىتواند بشوید، دم زاید بر درهم است این نماز فایده ندارد. یعنى بدون قطع صلات، منافى صلاه نمىتواند. صلاه را قطع کند و باطل بکند. ثوب را بشوید، بعد نمازش را بخواند. پس اگر این قید ما لم یزد، قید بر جملتین شد که محتمل است، بناء على ما ذکرنا که قید مذکور بعد الجمل رجوع به جمل مىکند احتمالا، رجوع به جُمَل بکند اصل این روایت به مسلک مشهور دلالتى ندارد.
پس از این دو تا قضیه شرطیه سه تا حکم استفاده مىشود. بناء على وجود القید على الثانیه. دم اگر در صلاه دیده شد و توانست در صلاه بشوید و یا عوض کند آن ثوب را، صلاه را تمام بکند. این یک حکم. این اطلاق داشت که مسلک مشهور بود، تقییدش کردیم و صحیحه زراره. حکم دیگر این است که اگر کمتر از درهم شد، زاید بر درهم نشد و نشد او را بشویى همین جور نماز بخوان. چون که معفوٌ عنه است و اگر زاید شد و زایل شد در این صورت این نماز فایدهاى ندارد. این سه تا حکم مىشود. بناء بر رجوع قید الى الجملتین باز سه تا حکم مىشود. ولکن به مسلک مشهور دیگر به اطلاق هم دلالت ندارد. جمله اولى این است که دم زاید بر درهم نیست ثوبت را مستحب است بیاندازى، بخوانى و اگر فرض کنید زاید به درهم نیست، ثوب دیگر ندارى، بخوان اگر زاید به درهم هم که شد نمىتوانى این نماز فایده ندارد و گفتیم هم فایده ندارد. چون که تطهیرش در حال صلاه ممکن نیست. فرض روایت اینگونه شده است. اطلاق هم داشته باشد تقیید مىشود. و در روایت سه حکم دیگر هم ذکر شده است که با آنها شش حکم مىشود. یکى از آن حکمها این است که اگر دم زاید بر درهم نشد، قبل از صلاه ببینى در حال صلاه ببینى او ضررى ندارد به نماز. این یک حکم، حکم چهارمى مىشود. حکم پنجمى این است که اگر نجاست کثیره را قبل از صلاه دیدى و نشُستى ثوبت را، که [این اتفاق] نوعا به نسیان النجاست مىشود. نسیان نجاست کردى یا عمدا نمىدانستى که نجاست مبطل صلاه است، صلاه در نجس باید صلوات را اعاده کنى. مفهوم فضیّعت غَسله این است که نه ان رأیت ضیعْتَ غسله مفهومش این است که اگر ندیدهاى و تضییع نکردهاى. چون که نمىدانستى. صلیت ثم رأیت بعد از صلاه. دم کثیر را که جهل است آن عیبى ندارد. نماز صحیح است. مفهوم قضیه شرطیه اخیره این است که دم کثیر را بعد از صلاه یا صلوات ببینى که تضییع و رؤیت قبلى و تضییع در غسل نشده است. آن اعاده ندارد. چون و ان رأیت فیه قبل الصلات، آن دم کثیر را، فضیِّعتَ غَسله، ثم صَلیتَ فَاَعِد صلیت صلاه کثیره فعد آن تلک الصلوات را. معنایش این است که اگر ندیده بودى، از تو حاصل نشده بود، چون که ندیده بودى تو. نماز خواندى بعد دیدى، اعاده نمىخواهد. این شش تا حکم.
هذا کله على روایت الصدوق، و روایت آنى که در تهذیب در نسخ کافى نقل شده است. یک کلمهاى هم اینجا بگویم، نفرمایید که اگر روایت صدوق را دیدیم در روایت صدوق در ذیل حدیث داشت «وَ لَیْسَ ذَلِکَ بِمَنْزِلَهِ الْمَنِیِّ وَ الْبَوْلِ» دم به منزله منى نیست. آن وقت « ثُمَّ ذَکَرَ ع الْمَنِیَّ فَشَدَّدَ فِیهِ وَ جَعَلَهُ أَشَدَّ مِنَ الْبَوْلِ» آن وقت ثُمَّ قَالَ ع إِنْ رَأَیْتَ الْمَنِیَّ قَبْلُ أَوْ بَعْدُ فَعَلَیْکَ الْإِعَادَهُ إِعَادَهُ الصَّلَاهِ» خوب اگر شما دم را همین جور روایت را معنا کردید، فرقى ما بین دم و منى نیست. دم هم به منزله منى مىشود دیگر در ذیل روایت دارد بعد الذکر المنى و البول به منزلت المنى، اینجور دارد، دم هم به منزله منى مىشود. اینجور که کردیم اگر بداند من قبل است، اعاده کند نمىداند من قبل است، مىتواند تبدیل یا تطهیر کند نمازش را تمام بکند. والاّ نمازش باطل است. منى هم همین جور است، بول هم همین جور است. فرقى ندارد. بله فرق دارد، فرق در آن کثیر الدم و قلیل الدم است. یعنى مثل دم نیست یعنى تفصیلى در او ما بین کثره المنى و قله المنى نیست. او زیاد باشد یا کم باشد ولو به اندازه سر سوزن منى یا بول اصابت به ثوب کرده باشد و انسان نماز خوانده باشد و انسان بداند که این من قبل است باید اعاده کند. و لیس ذلک به منزله المنى یعنى دم به منزله منى نیست. چون که قلیل و کثیرش در او تفصیل است. پس منافاتى با آن ذیل هم ندارد.
هذا کله بناء بر روایت صدوق و نسخ کافى.
و اما بنا بر روایت شیخ که اینگونه بود «إِنْ رَأَیْتَهُ وَ عَلَیْکَ ثَوْبٌ غَیْرُهُ فَاطْرَحْهُ وَ صَلِّ وَ إِنْ لَمْ یَکُنْ عَلَیْکَ ثَوْبٌ غَیْرُهُ» در این صورت «فَامْضِ فِی صَلَاتِکَ وَ لَا إِعَادَهَ عَلَیْکَ » ، صلاه را تمام بکن. این دو تا حکم، «وَ مَا لَمْ یَزِدْ عَلَى مِقْدَارِ الدِّرْهَمِ مِنْ ذَلِکَ فَلَیْسَ بِشَیْءٍ رَأَیْتَهُ أَوْ لَمْ تَرَهُ»، «ما لم یزد»، جملتین شرطیتین متقدمتین هر دو را تقیید مىکند. یعنى ان رأیت الدم الکثیر و انت فى الصلاه و علیک ثوب غیره در این صورت فاطرحه و صلّ فیه و ان لم یکن علیک ثوب، فَیُتَمّهُ. او را تمام بکن. ثوب غیر ندارى، یعنى غسل هم نمىتوانى بکنى. چون که ثوب غیر، مدخلیتى ندارد. اگر ثوب دیگر دارى یا مىتوانى تطهیر کنى، ثوب دیگر را بپوش و نجس را بیانداز، با آن ثوب دیگر نماز بخوان.
ثوب دیگر ندارى، یعنى تطهیر نمىتوانى بکنى، اینگونه نماز بخوان. این باز جمله شرطیه به مسلک مشهور دلالت مىکند بنا بر نقل شیخ. بنا بر نقل شیخ این است که دم اگر کثیر است، ثوب دیگر دارى، ثوب نجس را بیانداز نماز را بخوان. تمام کن. چه بدانى که این دم کثیر من قبل است، چه ندانى. این مسلک مشهور مىشود بالاطلاق. به همان دلیلى که على روایت الفقیه تقیید شد اطلاق، به همان دلیل اگر روایات تهذیب تمام بشود، نقل التهذیب، اطلاقش تقیید مىشود. منتهى بنا بر نقل تهذیب در جمله ثانیه یک اشکالى هست آن اشکال مىماند و قابل حل نیست.
و آن این است که اگر دم، دم کثیر است. زاید بر درهم است فرض این است؛ و من در صلاه دیدهام و ثوب دیگر و تطهیر نمىتوانم بکنم. امام فرمود، تمام بکن. خوب در سعه وقت هیچ کس ملتزم نیست به این. حتى مشهور مىگویند نماز را باید قطع بکند ولو الان حادث شده باشد، بداند هم این دم کثیر الان حادث شده است در این صورت چون که وقت وسیع است باید نماز را قطع کند و بشوید نماز را دوباره از سر بخواند. در جایى که وقت وسیع است و نمىتواند در اثناء صلاه تطهیر کند یا ثوبش را عوض کند، آن نماز باطل است. ولکن این صحیحه در این صورت، صحیحه بنا بر نقل شیخ مىگوید نه، ثوب دیگر ندارد و نمىتواند نماز را تمام بکند. بدان جهت باید این را حمل بر ضیق الوقت بکنیم. به قرینه روایات رعاف. در روایات رعاف گفت که اگر ثوب دیگر ندارى، نمازت را قطع کند. در یمین و یسارت آب نیست نمازت را قطع کن، تطهیر کن بعد نماز را از سر اعاده بکن. اگر مىتوانى تطهیر بکنى در اثناء الصلاه دون انحراف از قبله و من غیر تکلمٍ، آن وقت در همان حال تطهیر کن، نماز را تمام کن. پس آن روایات رعاف موجب مىشود این صحیحه، چون که فرقى ما بین ثوب و بدن نیست مضافا بر این که گفتیم در رعاف غالبا، غالبا هم نشد فى بعض الاوقات که باز فى نفسه کثیر است رعاف، که حادث شد به بدن اصابت مىکند چون که مشغول نماز است، یک وقت دید که از اینجا خون مىافتد. ملتفت شد که دماغش خونى است. نگویید آنها در بدن است این روایت در ثوب است. دو تا جواب دندان شکن، یکى این که فرق ما بین ثوب و البدن محتمل نیست. دیگرى این است که آن روایات رعاف مطلق است. که غالبا او فى کثیر من الاوقات این همراه با دم نجاست ثوب است. دم مىافتد به ثوب و امثال ذلک. بدان جهت آن روایات رعاف و غیر ذلک که تسالم فقها هم هست، احدى ملتزم نشده است در سعه وقت، این روایت ثانیه را که مىشوید اگر دم زاید شد و ثوب دیگر ندارى، نماز را بخوان تمام کن این را باید حمل کنیم به صورت ضیق الوقت که وقت مضیّق است که اگر بخواهد نماز را قطع کند، غسل کند بعد اعاده کند نماز را، وقت قضا مىشود. اینجا تمام مىکند.
این حمل بر فرد نادر مىشود، نمىشود. این معنا نسبت به این صحیحه، این صحیحه دیگر دلالتى بر مسلک مشهور ندارد، متعین ما ذکرنا است.
در مقام دو تا امر باقى مانده است. دو تا امر یکى از دیگرى مهم است. آن امر اول را در مقام اینگونه عرض مىکنیم،
تقسیم بندی شرایط معتبر در نماز
شرایطى که در صلاه معتبر است این شرایط على قسمین است. تاره شرایط که در صلاه معتبر است هم در آن اجزاء صلاتى که اولها التکبیر و آخرها التسلیم، هم در اجزاء معتبر است و هم در آن آناتى که متخلل در اجزاء مىشود. الحمد لله رب العالمین، هنوز الرحمن الرحیم را نگفته حدث از او صادر شد.
شخص باید طهارت از حدث در نماز داشته باشد از اول تکبیره الاحرام على آخر التسلیمه حتى در آن آنات متخلله باید طهارت از حدث را داشته باشد. این یک نحو از شرایط است. که بسا اوقات در لسان متأخرى، متأخرى یعنى اینها که قرینه به عصر ما هستند. از اینها تعبیر به شرایط المصلى مىکنند. این جور از شرایط و صلاتى که هست که در آنات متخلله هم معتبر است از اینها تعبیر به شرایط المصلى مىشود.
قسم ثانى از شرایط صلاه آن شرایطى است که فقط حال الاشتغال بالاجزاء معتبر است. و اما این آناتى که متخلل مىشود ما بین الاجزاء در این آنات معتبر نیست. مثل قیام در رکعت اولى عند قرائت الحمد. الحمد لله رب العالمین نشست زمین نه به قصد این صلات بلکه نشست زمین تا بچه را کنار بزند یا مهرش رفته است عقب، او را بیاورد جلو، یا به داعى دیگرى که عقرب سیاه را بکشد. عیبى ندارد بعد پا شد الرحمن الرحیم را ادامه داد، عیبى ندارد قیام که معتبر است در رکعت اولى عند القرائه است، در قرائت معتبر است، عند التکبیره الاحرام معتبر است. یا استقراء هم همین گونه است. بدن باید مستقر بشود. عند القرائت، ولکن این افعال منافی اجزاء نیست این عیبی ندارد.
اینجور شرایط که در آن متخلله، در آنات متخلله معتبر نیست، اینجور شرایط را شرایط نقص الصلاه مىگویند این متأخرین متأخرین. شرایط نفس الصلاه است. چونکه صلاه عین الاجزاء است و در آن اجزاء معتبر است، محض شرط الصلاه است. دیگر شرایط مصلى نیست.
ظاهر خطابات که در آن خطابات شارع براى صلاه شرط ذکر مىکند ظاهر خطابات قسم اول است. یعنى در آن آنات متخلله و آن اجزایى که انسان مشغول به آنهاست، ما بوده باشیم و ظاهر خطاب الاشتراط، ظاهر یعنى اطلاقش، که مىگوید وقتى که «لا صلاه الا بطهور»، التیمم و الوضوء معنایش این است که از اول دخول بالصلاه یا خروج من الصلاه باید این شرط بوده باشد. متفاهم عرفى این است. تا مادامى که انسان مشغول صلاه است به نظر العرف این صلاه اوست، مشغول صلاه است. بدان جهت این معنایش عبارت از این است که عند الاشتغال بالصلاه و ما لم یفرغ عنها این شرط باید موجود بوده باشد یعنی شرط صلاه است. انسان باید عند الصلاه طمأنینه داشته باشد عند القیام و عند القرائه الحمد، در صلاه باید طمأنینه داشته باشد دلیلش اجماع است و تسالم الاصحاب است.
خوب تسالم الاصحاب آنى که قدر متیقن متسالم علیه عند الاصحاب است آن حال الاشتغال فى الصلاه است. چونکه اطلاق ندارد، اجماع این است که معتبر است، انى که در کلمات اصحاب هست عند الاشتغال است، یا مطلق هم باشد متیقنش آن است. روی همین لحاظ ملتزم مىشود در آنات متخلله شرطى نیست، همان بحث نشستن در صلاه به خاطر نزدیک کردن مُهر یا بچّه را کنار بگذارد از این قبیل موارد و در مقام که مورد بحث است از این موارد است، این عیبى ندارد. پس یکى فقدان المقتضى است. دیگرى این است که دلیل خاص داشته باشد که این شىء در آن حالاتى که متخلله است در آن حالات اعتبارى ندارد. این دلیل داشته باشد مثل المقام.
در ما نحن فیه اینکه مىگوید در اثناء نماز آن را بشور قرائتی ندارد و شرایط صدوق محفوظ است آن آنات متخلله عیبی ندارد. ظاهر کلمات هم این است که در آنات متخلله طهارت از خبث اعتبارى ندارد. این مبتنى بر این است که از روایات در مقام استفاده این میشود که هیچ آنات متخلله طهارت معتبر نیست یا فقط حکم مختص به این است. پس نتیجه چه مىشود؟
نتیجهاش این است که: در جایى که انسان در شرایط صلاه خلل برساند، نسبت به آن اجزاء سابقه خلل رساند. آن اجزائى از صلاه را خوانده با خلل اتیان کرده است. مثلا فرض کنید انسان نماز مىخواند، حواسش خیلى پرت بود، خیلى گرفتار بود، اصلا ملتفت نبود که نمازش را نماز مىخواند. مثل فرض کنید بدنش را تکان مىداد. اصلا ملتفت نبود که نماز مىخواند. بعد از اینکه قل هو الله را هم تمام کرد ملتفت شد که اینجور نماز مىخواند. در اثناء صلاه. در این شرایطى که این شرایط در اثناء در آنات متخلله معتبر نیست، حدیث لاتعاد مىگیرد. این شرایط خلل برسد که قسم ثانى است که در آنات متخلله اعتبار ندارد، حدیث لا تعاد هم نفى مىکند اعاده صلاه را آنوقتى که انسان بعد از صلاه متذکر بشود که در حال صلاه خلل بود در صلاتش، یا در اثناء الصلاه ملتفت بشود که در آن فرض بفرمائید در آن شرایط صلاه خلل حاصل شده، شرایط شرایطى بود که در آن آنات متخلله اعتبارى نداشت. بدان جهت کما اینکه در خود اجزاء اگر خلل برساند در اجزاء سابقى از صلاه حدیث لا تعاد مىگوید اعاده نکن. مگر رکوع و سجود بوده باشد که حدیث لا تعاد آن را نمىگیرد. سوره یادش رفت، رفت به رکوع. حدیث لا تعاد مىگوید که اعاده نکن. فرقى نمىکند که حدیث لا تعاد نفى اعاده را مىکند آن وقتى که بعد از صلاه متذکر خلل بشود یا در اثناء الصلاه متذکر خلل بشود. ولکن آن خلل باید از شرایطى نبوده باشد که در آنات متخلله هم معتبر است. اگر خلل در ناحیه شرایط است، خلل در شرایطى نبوده باشد که آن شرط در آن آنات متخلله هم معتبر است. فرض کنید شخص الحمد لله رب العالمین مىخواند، مىخواست برود به رکوع، دید بند تنبانش باز است اصلا عورتینش ظاهر است. این نماز باطل است. ولو زود الان جمع کند، نماز باطل است. حدیث لا تعاد اینجا را نمىگیرد. اگر شخص رکوع کرد، موقع رکوع کردن عورتش قبلا مکشوف بود ولى وقتى متوجه نشد عورت پوشیده شده بود، ساتر عورت موجود بود. چونکه وقتى که خم شد آن سوراخ گرفته شد. ساتر عورت است. و لکن فهمید که در حال قیام عورت باز بود، نمازش صحیح است. آن شرایطى هم که در آنات متخلله معتبر است عند التفات آن شرط خلل نداشته باشد باز حدیث لا تعاد مىگیرد. چونکه لا تعاد الصلاه در این صلاه از سر گرفته نمىشود. دوباره خوانده نمیشود. چه تمام بکنى چه تمام نکنى لا تعاد الصلاه الا مِن خَمْس. این ستر العوره هم که از خمس نیست.
و اما حین الالتفات اگر ببیند عورتین مکشوف است صلاتش باطل است. چرا؟ چونکه حدیث لا تعاد ظاهرش این است صلاه اعاده نمیشود از خللى که آن خلل ماضى است. آن خلل گذشته است و داخل در صلاه شده است فى کلها و فى بعضها. در خلل ماضى عذر است. الان که عورت در حال التفات مکشوف است این خلل ماضى نیست. این خلل بالفعل است. بله، نسبت به آن آناتى که باز بود و حمد و سوره مىخواند، آن خللها عیب ندارد. اگر این خلل نبود شارع تعبد مىکرد که آنها عیب ندارد. ولکن چونکه این خلل بالفعل موجود است و خلل ماضى نیست، لاتعاد این را نمىگیرد. این محل ابتلاء استها، این در زنها یک وقت مىبینى که نماز مىخواند یک وقت دیده است مثلا مویش در آمده، اثناء نماز است مویش از اینجا درآمده، موى سرش. گذاشت زیر چادر نماز باطل است. چونکه این خلل در آن آن التفات موجود بود. درست توجه کنید چه مىگویم. باب صلاه است، خلل در باب صلاه، رکن رکینش این است، موارد حدیث لا تعاد مىگیرد که آن خلل ماضى بوده باشد و اما در شرایطى که در آنات متخلله معتبر نیست، خلل ماضى است. چونکه استقرار حین الاشتغال بالاذکار معتبر است و این هم که از اذکار…قسمتش فارغ شده است که ملتفت شد.