درس ۵۶۱- متفاهم عرفی از معنای اضرب و هیات طلبیه

عرض کردم معنای إضرب به حسب متفاهم عرفی نسبت دادن ضرب است، طبیعی الضرب، نسبت دادن ضرب زید است به مخاطب، به نسبت طلبیه که آن نسبت به عنوانش تعبیر می‌‌کنند، عنوان آن نسبت عنوان نسبت طلبیه است، که گفتیم از معانی هیئات و حروف نمی‌شود تعبیر کرد الا بالعنوان، گفتیم، من نسبت داده‌ام طبیعی الضرب که ضرب زید است و مضاف به زید است، این را نسبت داده‌ام به مخاطب خودم که می‌‌گویم به او اضرب زیدا به نسبت طلبیه. مفروض این است من در مقام انشاء‌ هستم. انشاء معنایش چیست؟ یعنی غرضم از این اضرب گفتن و نسبت ضرب را به مخاطب دادن به نسبت طلبیه غرضم این است که این نسبت طلبیه تحقق پیدا کند، ‌واقعیت پیدا کند. واقعیتش همان اعتبار است، چونکه امر انشائی است، تامادامی که انشاء نکنم موجود نمی‌شود. انشائیات اینگونه هستند. غرض من از این نسبت ضرب مضاف به زید را به مخاطب دادن چیست؟ غرضم این است که این نسبت طلبیه تحقق پیدا بکند که طلب و بعث تحقق پیدا کند. بدان جهت بعد از اینکه من انشاء کردم این اضربِ من مصداق عنوان بعث می‌‌شود، مصداق عنوان الطلب می‌‌شود، یعنی عنوان طلب صدق می‌‌کند. چونکه من که ‌نسبت ضرب مضاف به زید را به مخاطب داده‌ام غرض دارم، عاقل فعل را بلاغرض نمی‌کند، غرضم از این نسبت دادن این است که این نسبت طلبیه تحقق پیدا بکند، ‌یعنی عنوان بعث و عنوان طلب تحقق پیدا بکند. این نسبت طلبیه تحقق پیدا کرد به او عنوان طلب صدق می‌‌کند. من نسبت طلبیه می‌‌خواهم تحقق پیدا بکند. وقتی که این قصد را کردم، ‌امر انشائی است می‌‌گویند طلب منه ضرب زید. اگر اینگونه شد در این صورت، نسبت طلب را به من می‌‌دهند. می‌‌گویند طلب مولا فلان من عبده ضرب زید. این طلب تحقق پیدا می‌‌کند.

‌غرض دو طور می‌‌شود. یک وقت غرض من از نسبت دادن ضرب به زید این است که آن نسبت طلبیه تحقق پیدا بکند علی کل تقدیر، ‌دیگر تقدیری دون تقدیری ندارد. بدان جهت می‌‌گویم اضرب زیدا مطلقا می‌‌گویم. یک وقت نه، می‌‌خواهم این نسبت طلبیه علی تقدیر محقق بشود، ‌علی فرض حصول شیء آخر، می‌‌گویم ان جائک زید فاضربه. غرضم چیست؟ غرضم این است که این نسبت طلبیه تحقق پیدا بکند اگر مجیء زید شد. این چه اشکال دارد؟ پس در مانحن‌فیه فرقی نمی‌کند شما بگویید ان جائک زید فاطلب منک ضربه یا بگویید ان جائک زید فاضربه یا بگویید اطلب منک ضرب زید مطلقا یا بگویید اضرب زیدا مطلقا هیچ فرقی ندارد. چونکه و لو نسبت‌ها مختلف است، ‌در اطلب منک ضرب زید، نسبت عنوان طلب ضرب زید را به خودم داده‌ام، اطلب منک ضرب زید، این طلب ضرب زید از مخاطب، این را نسبت به خودم داده‌ام و لکن غرضم چیست؟ غرضم این است که با این نسبت دادن، این عنوان البعث محقق بشود، یعنی چیزی محقق بشود که به او عنوان البعث و الطلب منطبق است. بعد از اینکه گفتم أطلب منک ضرب زید انشائا لا اخبارا، می‌‌گویند طلب منه ضرب زید، بعث عبده الی ضرب زید، یا بگویند بر اینکه اضرب زیدا، هر دو یکی است. اضرب زیدا با اطلب منک ضرب زید در مقام انشاء در غرض شریک هستند، ‌در غرض مشترک هستند. چونکه هر دو در مقام اینکه متکلم قصد دارد آن امر اعتباری که به او عنوان البعث منطبق می‌‌شود و عنوان الطلب منطبق می‌‌شود او موجود بشود، در هر دو غرض همین است.

منتها غرض را بگذارید کنار، ‌مدلول مطابقی را بگیرید گفتیم با هم وجدانا فرق دارند. اطلب منک ضرب زید با اضرب زیداً فرق دارد، در یکی نسبت ضرب را به مخاطب می‌‌دهم به نسبت طلبیه، و در دیگری نسبت طلب ضرب زید را به خودم می‌‌دهم، ‌اطلب منک ضرب زید. مدلول مطابقی‌ها مختلف است، و لکن در غرض چون که در مقام الانشاء است، ‌یکی می‌‌شوند. و اما اگر قبلا به عبدم گفته‌ام اضرب زیدا، کسی از من می‌‌پرسد نسبت به ضرب زید به عبدت دستوری داده‌ای یا نه؟ می‌‌گویم طلبت منه ضرب زید یا اطلب منه ضرب زید، که این إخبار است، ‌و مراد من از این طلب، آن طلب و آن بعثی که قبلا تحقق پیدا کرده است، به این کلام حکایت کنم او را، ‌او می‌‌شود إخبار. فرق ما بین اطلب منک ضرب زید انشائا و اطلب منک ضرب زید إخبارا فرقش چیست؟ فرقش همین است کما اینکه صاحب کفایه هم آن وقت گفت و ما هم بیان کردیم، در یکی در مقام انشاء قصد دارم آن طلب ضرب زید که به خودم نسبت داده‌ام، اطلب منک ضرب زید، با این نسبت دادن طلب ضرب زید به خودم، می‌‌خواهم بعث عبد موجود بشود به طرف ضرب زید، چیزی موجود بشود که به او عنوان طلب منطبق است. این می‌‌شود انشاء. و اما اگر قبلا طلب و انشاء کرده‌ام، گفته‌ام بر اینکه اضرب زیدا، الآن ‌که به دیگری می‌‌گویم که یا فلانی!‌ای قوم! اطلب من عبدی ضرب زید، این در مقام حکایت است. یعنی طلبی که قطع نظر از این کلام تحقق پیدا کرده است، او را می‌‌خواهم حکایت به مردم بکنم. این می‌‌شود اخبار. بدان جهت اطلب منک ضرب زید چون که جمله خبریه است، ‌در مقام اخبار هم استعمال می‌‌شود و هم در مقام انشاء، اما اضرب زیدا اینگونه نیست بلکه او ‌وضع شده است در مقام انشاء یعنی در جایی که غرض ایجاد عنوان بعث و طلب است استعمال بشود. فرقش همین است.

غرض اصلی من از انشاء که اضرب می‌‌گویم و قصد کرده‌ام، ‌غرض اصلی من، تحقق همان نسبت طلبیه است که معنای هیئت است. من آن وقتی که ضرب را لحاظ می‌‌کردم و زید را لحاظ می‌‌کردم، آن ‌نسبت طلبیه، ‌مستقلا و به عنوان لحاظ نشده و الا معنای اسمی می‌‌شود که گفتم النسبه الطلبیه‌ معنای اسمی است. او ضرب را که من اسنادش را لحاظ می‌‌کنم و ضرب را اضافه می‌‌دهم به آن زید که منشأ انتزاع نسبت طلبیه است، لحاظ هم همین گونه است. معنای حرفی است در لحاظ. و لکن عاقل کاری را که می‌‌کند باید غرض داشته باشد، ‌این را که اینگونه لحاظ کرده‌ام، ‌بعد اضرب زیدا گفته‌ام که معنای حرفی در مرحله لحاظ همان معنای حرفی لحاظ شده، ‌غرضم از این انشاء چیست؟ ضرب را موجود کردن است در خارج؟ که ضرب امر تکوینی است وجود اعتباری ندارد، ‌زید را موجود کردن است؟ زید را باید مادرش بزاید من هیچ کاره هستم، من غرضم از این کلام که اضرب زیدا است، غرضم همان منشأ انتزاع که لحاظ شده بود آلیا و آن لحاظ شده بود به معنای حرفی، ‌غرضم این است که او تحقق پیدا بکند به همین گفتن، این عیب ندارد.

فرض بفرمایید شما تشریف می‌‌برید خانه زید، می‌‌دانید این خانه، ‌خانه زید است، با زید هم که ده پانزده سال رفیق جون‌ جونی هستید. در را می‌‌زنید یک کسی می‌‌آید، ‌شما می‌‌گویید زید فی الدار؟ آن زید که رفیق شما است ها. غرضتان از این سؤال فهم چه چیز است؟ عرفان زید است؟ کلا، زید را پانزده سال است می‌‌شناسید. خانه هم نیست بلکه مرادتان این است که آن معنای حرفی را بفهمید که معنای «فی» است. که آن معنای فی عینیت دارد یا ندارد؟ غرضتان همان معنایی که عند اللحاظ ملحوظ است آلیا، آلیا لحاظ می‌‌شود به آن بیانی که گفته‌ام، ‌آن دار ملاحظه می‌‌شود با آن خصوصیتی که حکایت بکند از ظرفیت خارجیه، ‌چونکه از معنای حرفی به غیر عنوان نمی‌شود تعبیر کنید، این عنوان ظرفیت معنای «فی» نیست منتها چاره نداریم، چونکه نمی‌شود از او به غیر از عنوان تعبیر کرد. شما غرضتان آن چیزی که از او به معنای ظرفیت فعلیه به آن عنوان تعبیر می‌‌شود که او خودش را نمی‌شود مستقلا لحاظ کرد و به ذهن برد، از معنای حرفی بودن خارج می‌‌شود، ‌شما غرضتان فقط فهم او است. بدان جهت وقتی گفت بله، اینجا است می‌‌گویید خدا پدرت را رحمت کند من را خاطر جمع کردی خیال کردم گرگ خورده است او را. این معنای حرفی بودن منافات ندارد که در اخبار و انشاء غرض اصلی بوده باشد.

در مقام لحاظ، ‌لحاظ قبل از ایجاد است. تعلیق در مرحله ایجاد است. ربط می‌‌دهد ‌وجود اعتباری را به وجود دیگر. لحاظ المعنی قبل از ایجاد است. عرض می‌‌کنم که معنای حرفی که دیروز گفتیم، ‌گفتیم در لحاظ، آن معنای حرفی بحیاله نمی‌آید در ذهن، قابل نیست ‌ممکن نیست، ‌قصور از ناحیه خود معنا است، ‌آن معنا باید به لحاظ طرفین بوده باشد. خودش نمی‌تواند به ذهن بیاید، ‌بعنوانه اگر لحاظ کنیم آن معنای اسمی می‌‌شود، ‌از معنای حرفی بودن خارج می‌‌شود. عرض می‌‌کنم من لحاظ می‌‌کنم ضربی را که منتسب است به مخاطب به نسبت طلبیه، ‌نسبت طلبیه را که می‌‌گویم برای تفهیم شماست، و این تعبیر است. در نفس من آن چیزی که هست، آن واقع الاضافه ضرب است به زید به آن اضافه خاصه که از او تعبیر به نسبت طلبیه می‌‌شود. من غرضم این است که آن اضافه‌ای که در نفس هست، واقع الاضافه که معنای حرفی است، غرضم از گفتن اینکه به مخاطب می‌‌گویم اضرب زیدا، غرضم این است که تحقق پیدا بکند آن نسبت طلبیه که آن واقعی که به لحاظ طرفین لحاظ شده است، خودش تابع طرفین است در لحاظ. انشاء‌ فعل از متکلم ‌باید غرض داشته باشد فاعل، ‌فاعل غرضش این است که باید موجود بشود در خارج چیزی که به او عنوان طلب منطبق می‌‌شود، ‌به او عنوان بعث منطبق می‌‌شود که همان نسبت طلبیه است و قابل انشاء است که در خارج موجود بشود. منتها وجود این تاره معلق به حصول شیء آخر نیست، یعنی من که جعل می‌‌کنم و اعتبار می‌‌کنم، تاره در اعتبار من مثل تعلیق در بیوع، این ملکیت در صورتی است که زید از سفر بیاید، این طلبی را که در خارج انشاء می‌‌کنم در صورتی است که زید از سفر بیاید، زید پیش تو بیاید. یک وقت نه، ‌وجود این را معلق به وجود دیگر قرار نمی‌دهم، این می‌‌شود مطلق. یکی می‌‌شود واجب مطلق یکی می‌‌شود واجب مشروط. واجب مشروط تعلیق است. یعنی وجود را مرتبط قرار دادن است به شیء‌ آخر. چون که امر اعتباری است عیب ندارد، در امر تکوینی نمی‌شود. در امر تکوینی موجود حقیقی را، ‌وجود حقیقی شیئی را مرتبط قرار بدهم به شیء‌ آخر که اگر او هست او موجود بشود و الا، ‌یعنی وجود تعلیقی موجود بکنم این نمی‌شود. شیء یا موجود است یا موجود نیست.

شیء موجود حقیقی قابل تعلیق نیست. و لکن اعتباریات اینجور نیستند. اعتباریات کما بیّنا باب وصیت گواهی می‌‌دهد، ‌ملکیت دارم را اعتبار بر زید می‌‌کنم علی تقدیر اینکه موت من بیاید به نحوی که اگر موتم نیامده ملکیت دار بر زید نیست چونکه ملکیت اعتبار نشده است. ملکیتی که اعتبار شده است، معلق است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا