درس ۷۸۶- استدلال به صحیحه عبدالرحمن در مسله

صحیحه عبدالرحمن

 یکى از این روایات صحیحه عبد الرحمان ابن ابى عبد الله است (عبد الرحمان ابن میمون) که عبد الرحمن ابى عبد الله تعبیر مى‏کنند که از اجلا است. از اصحاب امام صادق (سلام الله علیه) است. وسائل باب، باب چهل و پنج از ابواب نجاسات روایت، روایت ششمى است و باسناد شیخ الى سعد ابن عبد الله که سندش به سعد ابن عبد الله اشعرى قمى صحیح است. سعد ابن عبد الله هم نقل مى‏کند عن ابى جعفر. ابى جعفر احمد ابن محمد ابن عیسى است اُفرض احمد ابن محمد ابن خالد هم باشد لا بأس. ولو ضعیف است احتمالش چون که هر دو ثقه هستند. عن على ابن الحکم از اجلا است، عن ابان ابن عثمان، عن عبد الرحمن ابن ابى عبدالله عن ابى عبد الله علیه السلام. عبد الله ابن میمون نقل مى‏کند از ابى عبد الله علیه السلام، «قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ یُجْنِبُ فِی ثَوْبٍ وَ لَیْسَ مَعَهُ غَیْرُهُ» ، غیر از آن ثوب هم ندارد. «وَ لَا یَقْدِرُ عَلَى غَسْلِهِ » ، قدرت بر غسلش هم ندارد. ولو به جهت این که سرما است، نمى‏تواند از بدنش دربیاورد. وقتى که مى‏تواند دربیاورد و لخت بشود ولکن آب ندارد. او را هم شامل مى‏شود. «قَالَ یُصَلِّی فِیهِ» ، در این ثوب نماز بخواند. در آن وقتى که عدم قدرت از ناحیه این است که نزع ثوب ممکن نیست و صلاه العرات بر او ممکن نیست، در این صورت ولو فرض بفرمایید هوا اگر ملایم بود مى‏توانست دربیاورد ولکن چون که فعلا نمى‏تواند دربیاورد این روایت و روایات دیگرى که خواهیم گفت، صحیحه دیگر شامل مى‏شود و در این جهت این روایات معارضه‏اى ندارند. بدان جهت حکم متعین مى‏شود بر این که در این ثوب نجس نماز بخواند. بلکه ممکن است کسى بگوید اگر اینها هم نبود، مسأله آن منبع القرح و الجرح نبود، روایات سلس و بطن نبود، ثوب مربیه الولد نبود و صلاه عرات نبود،

آن روایات نبود حتى این صحیحه عبدالرحمن ابن ابى عبد الله هم نبود و روایت دیگر که ذکر خواهیم کرد نبود باز ما ملتزم مى‏شدیم که این شخص نماز از او ساقط نیست. باید نمازش را در این ثوب نجس بخواند. چرا؟ چون که در ناحیه اشتراط طهارت ثوب اطلاقى نیست. ما نداریم که لا صلاه الاّ مع طهاره ثوب. این را نداریم.

اینگونه اطلاقی وجود ندارد که بگوید صلاه مشروط است به طهارت ثوب على الاطلاق، على الاطلاق معنایش چیست؟ چه متمکن بر این طهارت ثوب باشى، چه نباشى. معناى اطلاق در مقام این نیست که اگر متمکن هستى باز شارع امر دارد به صلاه مع طهارت الثوب. این تکلیف به ما لایطاق مى‏شود. وقتی شارع مطلق امر می­کند مثل  صلاه على المیت. مى‏گوییم این امر به صلاتش مطلق است. اعم از این که متمکن باشى در آن صلاه آن میت را راست و چپ بکنى، آنجورى که واجب است یا این که نه نتوانى او را. مطلق است باید نماز بخوانى. در ما نحن فیه که مى‏گوییم بر این که طهارت ثوب شرط على الاطلاق است معنایش این نیست که متمکن از طهارت ثوب باشى یا نباشى، شارع امر دارد به طهارت مع طهارت الثوب. این نیست، این تکلیف به ما لا یطاق مى‏شود. معناى اطلاق در شرطیت این است که امر به صلاه عند عدم تمکن ساقط مى‏شود. این شرطیت مطلقه دارد یا جزئیت مطلقه دارد، معنایش این است که شارع وقتى که متمکن نشدى، مثل متمکن نشدن از طهورین که وضو و تیمم و غسل است، آنجا تکلیف را ساقط مى‏کند. این مراد از اطلاق شرطیت این است. که از ادله شرطیت استفاده کنیم که این على اطلاق شرط است. یعنى صلاه مأمور به بدون این نمى‏شود. این را کى مى‏شود از اطلاق استفاده کرد؟ آن وقتى استفاده مى‏شود که شارع در مقام بیان خودش طبیعت را بدون او نفى کند. بگوید لا صلاه الاّ بطهور. معنایش این است که صلاه بدون طهور محقق نمى‏شود. و چیزى هم که از قبیل مقید و مخصص این نفى است وارد نشده باشد. بعد نگوید که بر این که اذا لم یمکن لک الوضو، صلّ بدون هما، خلاف اطلاق این نفى را نگوید. و الاّ اگر خلافش را بگوید او مقید مى‏شود. جمع عرفى دارد. چون که این على الاطلاق نقل مى‏کند آن دلیل مى‏گوید الاّ در یک فرض که نه صلاه منفى نیست. آن صورتى است که متمکن نباشد.

 و من هنا معلوم می­شود  بر این که شارع چه طورى که گفته است لا صلاه الاّ بطهور، فرموده است لا صلاه الاّ بفاتحه الکتاب. ولکن کسى متمکن از فاتحه الکتاب نیست. مى‏گوییم بقیه‏اش را بخواند. چرا؟ چون که مقید دارد این نفى. کسى که «مَن لم یُحْسن قرائت فلیقرء بما یحسن». آن مقدارى که بلد است بخواند. این نفى اطلاق نفى را قید مى‏زند. اگر شارع نفى کرد طبیعت را، در این صورت فرض ساقط است لا صلاه الا الطهور اینکه می­گوییم نفی کرد صعب را این لا صلاه الا بطهور  آن طهور هم مال طهارت از حدث است که وضو و تیمم و غسل است. یکى اینجور مى‏شود که نفى وارد بشود. یکى این است که شارع امر کند به شیئى عند العباده. «اذا قمتم الی الصلاه فاغسلوا وجوهکم، بگوید وقتى که نماز مى‏خوانى وضو بگیرید. این امر کند به اتیان به فعلى، عند الاتیان مأمور به. یا امر کند به ترک فعلى. فرقى نمى‏کند همان هم مانعیت مى‏شود. مانعیت هم اطلاق پیدا مى‏کند. امر کند از فعلى عند الاتیان بالعباده یا نهى کند از فعلى که مانعیت انتزاع مى‏شود. و هیچ چیزى هم، بعد خلافش را نگوید؛ که اگر متمکن از او نشدى «فلم تجدوا ماء فتیمموا» خلافش را نگوید. فقط بگوید «اذا قمتم الی الصلاه فاغسلوا وجوهکم.» این مقتضایش این است که کسى متمکن از این فعل نشد فرض صلاتى ساقط است. چرا؟ چون که این امر به وضو ولو امر است، امر به غیر مقدور متعلق نمى‏شود ولکن آن امر تکلیفى به غیر المقدور متعلق نمى‏شود. این امر، امر تکلیفى نیست، امر ارشادى است. امر ارشادى است بر این که وضو در صلاه دخیل است. صلاه بدون وضو نمى‏شود. بدان جهت است که ما در اوامر ارشادیه گفتیم مقید نیست به صورتى که متعلقش مقدور انسان باشد. از امام علیه السلام مى‏پرسد بر این که بولى به انائى که در او آب است اصابت کرد. یا اناء نجس شد. امام (علیه السلام) مى‏فرماید: اغسله ثلاث مرات. معنایش این است چه متمکن باشى، چه متمکن نباشى. این امر اطلاق دارد. چون که این امر ارشاد بر این است که مطهِر متنجس، سه دفعه شستن است. بدان جهت متمکن باشى یا نباشى بدون سه دفعه شستن پاک نمى‏شود اناء. اینجا هم همین گونه است، صلاه بدون وضو نمى‏شود. ولو متمکن از وضو نباشید. این لازمه‏اش این است که اگر متمکن از وضو نشدى امر به صلاه ساقط بشود. چرا؟ چون که تکلیف ما لا یطاق که نمى‏شود.

 این معناى اطلاق شرطیت است، و اطلاق شرطیت یکى آن نفى است یکى هم آن امر است که خلاف آن امر هم باید وارد نشود در خود این خطاب یا خطاب آخر که اگر متمکن نشدى از وضو، تیمم کن. اینجور وارد نشود والاّ تغییر مى‏کند باز. اطلاق شرطیت با این دو نحو مى‏شود یا عبارتى بگوید که مفادش یا نفى است یا ارشاد. لازم نیست امر کند بگوید که الوضوء شرط فى الصلات. همانى که ارشاد مى‏کرد آن را به جمله اخباریه فرمود. آن هم همین گونه است بعد هم چیزى بر خلافش نگفته است. این جا مى‏گویند که ادله جزئیت و شرطیت اطلاق دارد لازمه‏اش این است که اگر انسان متمکن از این جزئیت و شرط نیست امر به مرکب ساقط است. خوب گفته مى‏شود بر این که اینطور اطلاق ما در ناحیه طهارت ثوب نداریم که اینجور نفى باشد یا امر همین طورى بوده باشد که اغسل ثوبک لصلاتک من البول یا من النجاست، یک روایتى اینطور نداریم که اغسل ثوبک للصلاه من النجاست. بله، اغسل ثوبک ما خیلى داریم. اغسل ثوبک من ابوال ما لا یأکل لحم. ولکن او ربطى به صلاه ندارد. او معنایش این است که بول غیر مأکول نجس است بخواهى پاک کنى باید بشویى. اما نماز چه طور؟ ربطى به نماز ندارد. اینجور اطلاق که اغسل ثوبک لصلاتک من النجاست، اینگونه اطلاقى ما نداریم. وقتى که نداشتیم اطلاق را خوب اصلا دلیل نداریم در صورتى که ثوب انسان منحصر به نجس است و ثوب دیگر ندارد و قادر بر شستنش نیست و قادر بر صلاه عرات هم نیست اصل دلیلى نداریم که طهارت ثوب این شرط صلاه است.

 پس اگر آنها هم نبود که تا به حال گفته‏ایم مقتضاى ادله اولیه یعنى مقتضاى اطلاق وجوب الصلاه على کل مکلف این است که این شخص نمازش را اتیان کند در همین ثوب نجس. دلیلى بر اطلاق شرطیت نداریم. ممکن این­جور گفته بشود و صحیح هم هست این مطلب. ما اطلاق همین طورى در ناحیه اشتراط ثوب نداریم. براى این که آنى که ادعا شده است یعنى این مطلب که صحیح است، یعنى اطلاق در ناحیه طهارت ثوب نیست. این را مى‏گویم صحیح است. و ما صلاه را باید بخوانیم آن یک داستان دیگرى دارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا