درس ۷۸۸- ادامه بحث نماز در ثوب نجس در فرض انحصار و تعزر از نزع
مسأله ۴: «إذا انحصر ثوبه فی نجس، فإن لم یمکن نزعه حال الصلاه لبرد أو نحوه، صلّى فیه ولا یجب علیه الإعاده أو القضاء ، وإن تمکّن من نزعه ففی وجوب الصلاه فیه أو عاریاً أو التخییر وجوه ، الأقوى الأول ، والأحوط تکرار الصلاه».
بیان شد اگر شخصی ثوب طاهرى ندارد و متمکن هم نیست صلاه را عاریا بخواند در این صورت فرض صلاه از او ساقط نمىشود و باید بر اینکه صلاه را در همان ثوب نجس بخواند. و حاصل حرف این شد که در بین ادلهاى داریم که آن ادله شهادت مىدهند به عدم ثبوت الصلاه که ادله را مفصلا ذکر کردیم ولکن گفته میشود که اگر آن ادله هم نبود ما مىگفتیم فرض الصلاه ساقط نیست. چرا؟ براى اینکه بنابر شرط طهاریه الثوب اطلاقى نیست که صورت تعذر و اضطرار را بگیرد. که در حال اضطرار هم دلیل دلالت کند به اطلاق به که طهارت الثوب شرط است و صلاه بدون طهارت الثوب نمىشود. بلکه آنى که از ادله فهمیده میشود طهارت الثوب در حال اختیار شرط است، بیشتر از این استفاده نمیشود. الان که در ادله اشتراط اطلاق نشد نسبت به شخص مضطر حکم مىکنیم به وجوب الصلاه. چرا؟ چونکه آنى که غیر از طهاره الثوب است متمکن از اوست. آنى که طهارت ثوب است دلیلى به اشتراطش نداریم که در این حال هم شرط است. به مطلقات تمسک مىکنیم و مقتضاى مطلقات این است که صلاه بر این شخص واجب است.
و میگوییم این حرف، حرف درستى نیست که اگر ادله اشتراط اطلاقى نداشته باشند به اطلاقات تمسک مىکنیم و مىگوییم که بر این شخص صلاه واجب است این حرف صحیح نیست. چرا؟ چون که مراد از این اطلاقات، کدام اطلاقات است که با تمسک به آنها بگوییم صلاه واجب است ولو با لباس نجس اطلاقاتى وجود دارد که دلالت مىکند به وجوب الصلاه على المؤمنین و یا الذین آمنوا اقیموا الصلاه و آتوا الزکاه یا اذا دخل الوقت وجبت الصلاه و الطهور. یا اذا دخل الوقت وجبت الصلاه. اقم الصلاه لدلوک الشمس. این اطلاقت میگوید اذا دخل الوقت وجبت الصلاه، و با توجه به اینکه این اطلاقات حکم است به این اطلاقات نمىشود تمسک کرد بر وجوب صلاه با لابس نجس . چرا؟ چون شک میشود این عبادت میخواهد صلاه باشد یا غیر صلاه واجب است یا نیست؟! این شک دو قسم است. یک وقت این است که مىدانیم مشکوک، معتبر در متعلق الامر نیست. یعنى شرط واجب نیست. مىدانیم این مشکوکى که شک داریم شرط است یا نه، مىدانیم قید متعلق و شرط آن صلاه یا غیر الصلاه از عبادت نیست. احتمال مىدهیم وجوب عبادت موقوف به این شرط باشد که واجب مشروط بشود. به حیث این که اگر این شىء موجود نشود اصل واجب، وجوبى نداشته باشد. آن جا صحیح است، تمسک به اطلاقات مىشود. وقتى که دلیل بر شرطیت شیئى، شرط وجوب پیدا نشد مىگوییم که نه، یا ایها الذین آمنوا شرطى ندارد. هر کسى که ایمان آورد. چه واجد آن امرى بشود که محتمل است شرطیتش، چه واجد او نباشد نمازش را بخواند. و اما در چیزهایى که مىدانیم شرط وجوب نیست. احتمال مىدهیم شرط واجب بوده باشد. در این موارد به این اطلاقاتى که در او خطابات حکم یعنى وجوب ذکر شده است، نمىشود تمسک کرد.
در این صورت بناء على القول الصحیح، اصلا معلوم نیست که فاقد این قید، صلاه بوده باشد. چون که بنا بر قول صحیحى صلاه وضع شده است به آنى که تام الاجزاء و الشرایط است به حسب واقع. بدان جهت بنا بر قول صحیحى خطابات تکلیف و عبادات مجملات هستند از حیث متعلق. و اما کسى اعمی مىشد که ما هم شدیم و دیگران هم شدهاند باز نمىشود تمسک کرد. چون که این خطابات الحکم در مقام بیان متعلق نیستند قطعا. حیث این که صلاه و زکات و غیر ذلک اینها از مواردی بود که مردم آن زمان نمىشناختند و شارع در این خطاب در مقام بیان آنها نیست. اجزاء و شرایط نیست یا ایها الذین آمنوا اقیموا الصلاه و در آن روایاتى که دارد اذا دخل الوقت اذا وجبت الصلاه و الطهور. آن روایات هم باز ناظر هستند در بیان این هستند که وقتى که این وجوب صلاتى که خداوند فرموده است فعلیتش به دخول الوقت است. اما آن صلاه چیست، در مقام بیان آنها نیستند آن روایات. پس اگر از مطلقات در ما نحن فیه مطلقاتى باشد که خطاباتى است که وجوب عبادت را و وجوب صلاه را بیان مىکنند به آنها نمىشود تمسک کرد. امّا لاجمالها. بنا بر قول صحیحى مجملات هستند و بنا بر قول مهملات، مهملات هستند، یعنى در مقام بیان نیستند. در مقام بیان حکم هستند. این به جهت قرینه خارجیه فهمیده میشود، چون که این متعلق را مردم نمىشناسد و متعلق احتیاج به بیان دارد و اینجا ذکر نشده است در این خطاب معلوم مىشود در مقام بیانش نبوده است. این منافات با حرف ندارد که کل خطابى که صادر شد اصل اولى این است که متکلم از حیث حکم و از حیث متعلق و از حیث موضوع در مقام بیان است. این حرف صحیحى است ولکن در اینجا قرینه عامهاى هست که از ناحیه متعلق، متکلم و شارع در مقام اهمال است. نمىشود به آنها تمسک کرد. و اگر از مطلقات، مطلقاتى باشد که در بیان صلاه وارد شده است. مثل روایاتى که صلاه ثلث طهور و ثلث رکوع و ثلث سجود اگر این روایات بوده باشد این روایات در مقام بیان صلاه هستند.
ولکن این طهورى که در این روایات ذکر شده است بما این که محتمل است به معناى استعمال المطهر بوده باشد. طهور یعنى ما یتطهر به. و آن ما یُطَهَّرُ بِهِ که هست شامل است تطهیر از حدث و خبث را. «وَ قَدْ وَسَّعَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ بِأَوْسَعِ مَا بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ- وَ جَعَلَ لَکُمُ الْمَاءَ طَهُورا». این طهور اگر به این معنا بوده باشد طهارت از خبث را هم مىگیرد.
بدان جهت روى این اجمال از طهور، یا ظهور طهور مانع مىشود بر این که اطلاق منعقد بشود به اینها که صلاه مثلا آنى که در غیر طهارت ثوب است ذکر شده است. نمىشود به اینها هم تمسک کرد. ما چیز دیگرى هم بوده باشد که به او، بله روایاتى هم داریم که در بیان اجزاء خود صلاه است. مثل صحیحه حماد. که صحیحه حماد وارد است در آن فرضى که امام (علیه السلام) تعلیم صلاه را مىکرد. این همین گونه است. یعنى اجزاء صلاه. اولها التکبیر، آخرها التسلیم ولکن من حیث شرایط یک مطلقى بوده باشد که به او تمسک کنیم ما که پیدا نکردیم. پس اینى که نتیجه گرفته مىشود در ادله اشتراط طهارت ثوب اطلاقى نیست بله فرض هم اطلاقى نیست. گفتیم هم اطلاقى نیست. خوب چه فایده اطلاق؟ مطلقى نداریم که ما به او تمسک کنیم و بگوییم فاقد این قید هم، فقد این قید هم صلاه است و آن صلاه وجوب دارد. این را نمىتوانیم اثبات کنیم.
موثقه عمار و استفاده اطلاق شرطیت از آن
این که در ما نحن فیه یک روایتى هست که از آن روایت مىشود اطلاق شرطیت را استفاده کرد که طهارت ثوب مثل استقبال قبله است. و مثل ستر است، ستر العوره است یا مثل طهارت از حدث است که اگر ما بودیم و این روایت مىگفتیم، طهارت از خبث هم نسبت به ثوب مثل همین طهارت از حدث است. انسان اگر متمکن نشد تکلیف ساقط مىشود. و آن روایت موثقه عمار است. در موثقه عمار اینجور ذکر شده است، باب، باب سى و هشت از ابواب النجاسات روایت هفتمى است. « مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ» که احمد ابن حسن فضال است. نقل مىکند «عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِیدٍ» از عمر ابن سعید مدائنى که ثقه است. «عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَهَ» که ثقه است، «عَنْ عَمَّارٍ» ، فطحى هستند. سند فطحیین هستند «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا تُصَلِّ فِی بَیْتٍ فِیهِ خَمْرٌ وَ لَا مُسْکِرٌ لِأَنَّ الْمَلَائِکَهَ لَا تَدْخُلُهُ » نخوان صلاه را در بیتى که در او خمر است و نه در بیتى که در او مسکر است. این حکم، حکم صلاه در او مکروه است. این حمل به کراهت مىشود. چون که تعلیلش هم دلالت مىکند. لانّ الملائکه لا تدخله. ملائکه داخل نمىشود به آن بیت. خوب ملائکه داخل نشود دیگر ما به وظیفه عمل مىکنیم. ملائکه داخل بشود یا نشود. باید بفرماید لانّ الصلاه فاسدهٌ. لانّ الصلاه لا تکون فى بیت الخمر باید اینگونه بگوید، این خودش قرینه است که حکم، حکم استحبابى است.
«وَ لَا تُصَلِّ فِی ثَوْبٍ قَدْ أَصَابَهُ خَمْرٌ أَوْ مُسْکِرٌ حَتَّى یُغْسَلَ». نخوان صلاه را در ثوبى که به او مسکر اصابت کرده است یا خمر اصابت کرده است تا بشویى او را. مثل این مىماند که در خطاب وارد بشود شارع به حائض بگوید لا تصلى فى ایام حیضک حتى تُطَهِر. چگونه که او ظاهرش این است که صلاه در ایام الحیض لا تجوز، چه حیضش اختیارى باشد که خودش دوا بخورد خودش را حائض کند، چه اضطرارى بوده باشد، کما هو الغالب. این هم اینگونه است. لا تصلى فى ثوب اصابه خمر حتى تغسله. صلاه در ثوبى که خمر اصابت کرده است در آن ثوب صلاه محقق نمىشود. باید غسل بشود. تا مادامى که خمر است صلاه محقق نمىشود. مقتضای او این بود که بتوانى بشویى یا نتوانى. چون حتى تغسل، تا بشویى. ولو نشستى چون که نمىتوانى. این اطلاقش عیبى ندارد و صحیح است ولکن این اطلاق در مقابل آن ادلهاى که سابقا گفتیم که آن ادله دلالت مىکند بر این که صلاه از شخصى که قادر بر ثوب طاهر نیست ساقط نمىشود این اطلاق در مقابل آنها قید مىخورد. آن روایات، و ادله مقتضایشان این است، اگر نتوانست بشورد و نتوانست عاریا نماز بخواند کما هو الفرض صلاه را در همان ثوب باید اتیان بکند. چون که آن کسى که اصلا عارى است یا آن کسى که دم القروح و الجروح دارد یا از آن مربیه الولد اینها از این مقام مانحن بالاتر نیستند. در آن مقام مکلف هستند صلاه در نجس را، یا صلاه بلا ثوب را این هم باید این صلاه در این ثوب اتیان کند.
مرحوم سید پشت سر این عبارت داشت که « إذا انحصر ثوبه فی نجسفإن لم یمکن نزعه حال الصلاه لبرد أو نحوه صلى فیه و لا یجب علیه الإعاده أو القضاء». قضا و اعاده بر او واجب نیست. ما فرض مىکنیم که مکلف که اضطرار داشت و نماز را خواند در ثوب نجس فرض مىکنیم که اضطرارش در تمام وقت صلاه بود. فعلا اینگونه فرض مىکنیم. بدان جهت آن صلاه را در وقتش به آن نحو اتیان کرد به این شخص مىگوییم که لا یجب علیه القضاء. دیگر قضا واجب نیست. کانّ احدى مخالف در مسأله نیست. شیخ (ره) فرموده است کأْنَّ القضاء اولى یا احب علیه، که همان استحباب است. و کسى ملتزم نشده است به وجوب القضا، و قاعدهاش همین است که قضا واجب نیست، چون که بیشتر از پنج نماز که در شبانه روز بر انسان واجب نبود این هم پنج نمازش را اتیان کرده است. صلاه از این فوت نشده است. از صلوات یومیهاى که براى هم مکلف به ضرورت بیشتر از پنج نماز در شبانه روز واجب نیست مفروض این است که آن پنج نماز را اتیان کرده است. بدان جهت بر این که قضا واجب بوده باشد یک دلیل خاصى مىخواهد. غیر از ادلهاى که من فاتته الفریضه. این فریضهاش فوت نشده است. پنج نمازش را اتیان کرده است و دلیل خاصى هم که نداریم. بله اگر دلیل خاصی بود که کشف مىکردیم یک مقدارى از ملاک فوت شده که قابل تدارک است کما اینکه مرحوم آخوند و دیگران گفتهاند، شارع امر به قضا میکرد. ولکن بما اینکه دلیل خاص ندارد نمىتوانیم ملتزم بشویم. بعضىها خواستهاند بگویند بر این که دلیل خاص داریم در ما نحن فیه که از آن دلیل خاص کشف مىشود که مقدارى از ملاک فوت شده است، و بما انّه مقدارى از ملاک فوت شده است و قابل استیفا است بدان جهت مکلف باید آن مقدار را استیفا کند. آن کدام دلیل خاص است که این حرف را از او استفاده کردهاند؟ رواتی است که عمار ساباطی نقل کرده است این هم در باب چهل و پنج از ابواب النجاسات موثقه عمار ساباطى است.
و باسناد الشیخ قدس الله نفسه الشریف عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ فضال است که از ثقات است. «عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَهَ عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِیِّ» که همه فطحیین هستند. «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام، أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ رَجُلٍ» ، از امام صادق علیه السلام، سؤال شد از مردى که «لَیْسَ عَلَیْهِ إِلَّا ثَوْبٌ». فقط یک لباس دارد. وَ «لَا تَحِلُّ الصَّلَاهُ فِیهِ» صلاه در او حلال نیست «وَ لَیْسَ یَجِدُ مَاءً یَغْسِلُهُ». آب هم پیدا نمىکند که او را بشوید. «کَیْفَ یَصْنَعُ » ، آبى ندارد که او را بشوید کیف یصنع؟ چگونه نماز بخواند؟
«قَالَ یَتَیَمَّمُ وَ یُصَلِّی». تیمم بکند و نمازش را بخواند. «فَإِذَا أَصَابَ مَاءً» ، وقتى که به آب رسید «غَسَلَهُ»، ثوب را مىشوید و «وَ أَعَادَ الصَّلَاهَ»، صلاه را اعاده مىکند. به دعوای این که اعاد الصلاه، اعاده به معناى اصطلاحى نیست که در وقت اعاده کند این اعاده در روایات به معنا تکرار العمل است. چه داخل وقت بوده باشد، چه خارج وقت بوده باشد. بدان جهت کانّ گفته مىشود که این روایت دلالت دارد بعد از این که رفع اضطرار شد چه داخل الوقت و چه خارج الوقت ثوبش را مىشوید و آن نمازش را تکرار مىکند و ظاهرش هم امر وجوبى است که اعاد الصلاه، یعنى واجب است اعاده بکند. ما باید قرینه اقامه بکنیم که نه اعاده استحبابى است. و فرض این است ما قرینهاى نداریم، بدان جهت ملتزم مىشویم چون یک مقدارى از ملاک فوت شده بود و قابل تدارک بود و شارع او را واجب کرده است. یعنی چه خارج وقت چه داخل وقت ثوبش را باید بشورد و نماز را تکرار کند.