درس ۵۵۶- کلام شیخ انصاری در واجب مشروط
صاحب رسائل مرحوم شیخ انصاری میفرمود: واجب مشروط نداریم و چون خود وجوب قابل نیست که قیدی به او زده شود پس معلوم میشود در واجب مشروط قید، قید واجب است ودر نهایت به این مطلب رسیدم که: جزم و ایمان حال میشود در جاهایی که قید در قضیه شرطیه ذکر میشود، ظاهر قضیه شرطیه این است که آن قید راجع الی نفس الحکم است، نفس حکم یعنی نفس وجوب، نفس وجوب الفعل است. در غیر این موارد اگر استعمال غلط و مستهجن نباشد که عرض کردیم، لااقل خلاف ظاهر است. دیگر خلاف ظاهر را کسی نمیتواند منکر شود.
حتی خود شیخ انصاری رحمه الله علیه که در واجب مشروط این داستان را ایجاد کرده است که خواهید شنید خودش مقر است که به حسب قواعد عربیه، یعنی قواعدی که از استعمالات عرب اخذ شده است یعنی به حسب استعمالات اهل لغت، آن وقتی که در قضیه شرطیه قید ذکر میشود ظاهرش این است که آن قید راجع به نفس الحکم است. این را قبول کرده. و لکن فرموده است چونکه دلیل عقلی داریم که آن وجوب نمیتواند قید بر دارد عقلا چونکه ممکن نیست، بدان جهت بدلاله العقلیه رفع ید از این ظهور میکنیم. کانّ مثل و اسئل القریه میشود که به دلالت عقلیه میگوییم طلب متوجه به اهل القریه است نه به خود قریه. چونکه خود قریه قابل نیست که ان یطلب منه شیء. اینجا هم چونکه خود وجوب قابل نیست که قیدی به او زده بشود، پس معلوم میشود که این قید، قید الواجب است. چرا این حرف را مرحوم شیخ انصاری زده است.
صاحب کفایه شروع میکند نقل کردن کلام شیخ انصاری که چرا ملتزم شده است که رجوع القید الی الهیئه که نفس وجوب مشروط بوده باشد، این امتناع دارد.
صاحب کفایه میفرماید: وجوب دو تا مقام دارد: یک مقام، مقام انشاء است که در مقام انشاء که مولا طلب را لحاظ میکند و آن طلب را انشاء میکند در خارج. این مقام، مقام اثبات است و مقام انشاء الوجوب است. وجوب یک مقام لب و حقیقت دارد که او همان در نفس مولا میشود موطنش که آن کانّ طلب حقیقی است و اراده حقیقیه است که متعلق به فعل العبد میشود و مولا آن طلب حقیقی اش متوجه به فعل العبد میشود. ایشان فرموده است چون که وجوب دو تا مقام دارد، مقام الانشاء و مقام آن حقیقت که لب از او تعبیر میکند، در هر دو مقام امتناع دارد، هم در مقام الانشاء و هم در آن مقام اللب. در هر دو مقام امتناع دارد که قید بر گردد به خود وجوب و به خود طلب، این امتناع دارد. اینکه در عبارت کفایه هم هست: و اما اینکه در قضیه شرطیه شرط قید ماده است واقعا، (واقعا یعنی حقیقتا) این مقام اثبات است، یعنی و لو به ظاهر کلام این است که و اسئل القریه سؤال از ده بکنید و لکن به حسب حقیقت مراد این است که از اهل ده سؤال بکنید. اینجا هم همینگونه است، در ظاهر قضیه شرطیه و لو میگوید ان جائک زید فأکرمه، اگر زید آمد آن وقت وجوب دارد اکرام و لکن این ظهور نمیشود اراده بشود. باید واقعا یعنی حقیقتا این باشد که زید واجب است اکرام او، منتها نه مطلق الاکرام، اکرام عند المجیء. آن وقتی که زید میآید، اکرام عند المجیء واجب است. وجوب، قید ندارد اکرام قید دارد که امر استقبالی است.
بدان جهت مرحوم آخوند میگوید که حرف شیخ اگر تمام بشود و ما هم قبول بکنیم او را، برگشتش این است که واجب مشروط پیش شیخ همان واجب معلق است عند صاحب الفصول. چونکه صاحب الفصول قدس الله سره واجب را هم تقسیم کرده است به واجب معلق و منجز. یک تقسیمی هم ایشان اضافه کرده است، گفته است در واجب معلق آن واجب مقید است به یک قیدی که آن قید امر استقبالی است. صاحب کفایه میفرماید بناء بر حرف شیخ که واجب مشروط محال است، اگر این حرفش تمام بشود، وجوب مطلق بشود، آن واجبات مشروطه عند المشهور که به آنها واجب مشروط میگویند آنها واجب معلق میشوند. آن واجب معلقی میشوند که صاحب فصول میگوید. الان برای همه واجب است مکه رفتن، اما مکهای که عند الاستطاعه است، حج عند الاستطاعه بر همه واجب است. بله وجوب، مطلق است، واجب که امر استقبالی است عبارت از حج عند الاستطاعه است.
پس چرا شیخ منکر شده است این واجب مشروط با صاف بودن مطلب چرا ایشان فرموده است محال است؟
ایشان اما اینکه در مقام انشاء وجوب نمیتواند مقید بشود، به او یک دلیلی دارد. چونکه انشاء، انشاء امور انشائیه است، وجه امتناعش باید یک چیزی بوده باشد که بگوییم انشاء نمیشود. و در آن طلب حقیقی که متوجه به فعل میشود اینکه آنجا شرط قید طلب نمیشود آنجا هم برهان دیگری دارد. هر دو وجه را در کفایه نقل میکند صاحب کفایه.
میگوید اما شیخ که میگوید در مقام اثبات این شرط به آن وجوب و طلب بر نمیگردد واقعا (یعنی حقیقتا به آن معنایی که گفتم)، به جهت این است که اولا معنای هیئت، معنای هیئت معنای حرفی است. إن جائک زید فأکرمه، آن هیئت اکرم که دارد هیئت معنای حرفی دارد. این را میدانید آن معانی حرفیه قابل تقیید نیستند، اطلاق و تقیید در معانی حرفیه نمیآید. چرا؟ برای اینکه اطلاق و تقیید در معانیای میشود که آنها استقلالا لحاظ میشود. تقیید، تضییقِ دائرهی مفهوم است، کوچک کردنِ دائرهی مفهوم است به قید. اطلاق، مفهوم را علی سَعَتِهِ گذاشتن است، تقیید، که تضییق کردن دائرهی او شد، اطلاق، این است که او را علی سعته گذاشته بشود، از آن مفهوم، سعه الغاء نشود. این را میدانید این اطلاق و تقیید مال معانی اسمیه است که معانی اسمیه مثل اسماء الاجناس، آنها معانیای دارند که ذاتا آن معنا سعه در او هست، یعنی کلی طبیعی است، میشود دائره صدق او را که قابل صدق بر کثیرین است، میشود دائره سعه او را تضییق به قید کرد، گفت مثلا بر اینکه الرجل العادل، آن رجلی که ذاتا معنایش سعه داشت، او را انسان کوچک بکند به واسطه قید بشود الرجل العادل، یا او را علی سعته بگذارد و کوچک نکند. اطلاق، آن معنا را علی سعته گذاشتن است در مقام تعلق الحکم، تقیید آن معنا را کوچک کردن است در مقام تعلق الحکم. حکم هر چه باشد إخباری یا انشائی فرق نمیکند.
پس این اطلاق و تقییدی که در معانی اسمیه میشود. معنای حرفی بما اینکه لحاظ استقلالی ندارد، متدلیا بالغیر لحاظ میشود، لحاظش لحاظ تبعی است، مندک در غیر است، شما وقتی که میفرمایید مثلا سر من البصره الی الکوفه، سیر و حرکتی را که حرکت خاصه است او را لحاظ میکنید، حرکتی که مبدئی دارد و منتهایی دارد، آن حرکت را ملاحظه کنی که سِیْر است معنای اسمی است. خب آن سیر را وقتی که سیر محدود را لحاظ کردهاید به او امر میکنید که سر من البصره الی الکوفه. ابتدائیت که معنای لفظ الابتداء است و انتهائیت که معنای لفظ الانتهاء است، اینها مستقلا لحاظ نشده و الا مِنْ استعمال نمیشود.
این انتهائیت لحاظ شده اما در ضمن لحاظ سیر، خودشان ملحوظ نیستند. آن معنای اسمی ملاحظه شده است، سیر ملاحظه شده است. معنای هیئت هم اینگونه است، هیئت أکرم، معنایش معنای حرفی است. اکرام ملاحظه میشود. آن اکرام خاص ملاحظه میشود. هر چه برای خصوصیت و قید است در اکرام است. وقتی که اینگونه شد، معنای هیئت بما اینکه معنایی است که قابل اطلاق و تقیید نیست، لذا معنای هیئت قابل تقیید نمیشود.
داستان اگر اینجور بود ممکن است کسی به شیخ اشکال کند که ان جائک زید فأکرمه اینجا نمیشود. و اما جایی که طلب خودش به معنای اسمی لحاظ میشود، میگوید ان جائک زید اَطْلُبُ منک ضَرْبَه، اَطّلُبُ که طلب، که به معنای اسمی لحاظ شده، این قابلِ تقیید میشود. بدان جهت شیخ در کلماتش یک حرفی را فرمودهه است که بگوید این هم محال است، که طلب و لو مفاد معنای اسمی باشد در مقام انشاء، او قابل تقیید نیست. خود مرحوم آخوند هم که ان شاء الله خواهیم رسید در جوابش به هر دو تا خواسته است جواب بگوید. بدان جهت ممکن است کسی بگوید طلب به معنای اسمی اگر در مقام انشاء ذکر بشود این چرا قابل تقیید نیست؟ میگوید این وجهش این است:
انشاء ایجاد است، منتها چگونه ایجاد در تکوین میشود ایجاد در اعتبار هم میشود. ایشان میفرماید انشاء ایجاد است. این را میدانید: هر چه در خارج موجود بشود، او فرد است، کلی در خارج موجود نمیشود. در ایجاد تکوینی را شما ملاحظه بکنید، هر طبیعی را شخص فاعلی اراده کند که موجود بکند در خارج، به ایجاد کردن فرد و شخص میشود. چون که کلی در خارج موجود نمیشود. به آن سعته در خارج موجود نمیشود، آنی که موجود در خارج است او فرد است و شخص است. در عالم انشاء هم همینگونه است. هر چه انشاء میشود شخص است، فرد است، منتها فرد انشائی است. فرد قابل تقیید نیست. بدان جهت و لو به جمله اسمیه بگوید، بگوید أنا طالب منک ضرب زید یا به جمله فعلیه بگوید، بر اینکه أطلب منک ضرب زید، طلب به معنای اسمی لحاظ شده باشد و لکن در مقام انشاء است، در مقام انشاء میگوید، به انشائی که هست فردی از طلب و شخصی از طلب موجود میشود. این شخص قابل تقیید نیست. چونکه شخص سعه ندارد تا او را تقیید بکنیم.
پس این دو تا مطلب را که به همدیگر وصله کردید کانّ این موجب میشود که وهم حاصل شود که وجوب در مقام انشاء قید بر نمیدارد چه به هیئتی که معنای حرفی است انشاء بشود چه به جمله اسمیه یا فعلیهای که متضمن معنای اسمی است انشاء بشود، فرقی نمیکند قابل تقیید نیست. اینکه در کفایه و لو آن طلب منشأ به هیئت را فرموده است و لکن به هر دو جهتی که هست نظر دارد در مقام جواب گفتن کما اینکه خواهیم رسید.
پس مسئله انشاء را گذاشتیم کنار. کانّ در انشاء وجوب نمیتواند قید بر دارد.