درس ۷۷۵- ادامه بحث قبلی
ما نحن فیه این شخصى که در ثوب متنجس نماز خوانده است آن وقتى که در ثوب متنجس نماز مىخواند مىدانست که صلاه در ثوب طاهر واجب است. صلاه با بدن طاهر واجب است این حکم کلى را مىدانست. شارع یک طبیعتى را خواسته است، طبیعى صلاه الظهر و العصر که بین الحدّین واقع بشود و آن صلاه هم مقید است به طهارت الثوب و البدن. آن حکم را مىدانست. بدان جهت موقع نماز خواندن از او مىپرسیدى که کدام نماز واجب است، قبل از تکبیره الاحرام گفتن؟ مىگوید آن صلاتى که ثوب و بدن طاهر است. با وضو است، الى القبله است. مىگفت این را، حکم را ناسى نیست. حکم کلى را ناسى نیست. و این که متعلق تکلیف آن فعلى هست، که مقیّد به طهارت است، نه آن متعلق تکلیف را ناسى است نه وجوب آن صلاه را ناسى است. هیچ کدام را ناسى نسیت. اعم از این که صلاه را که در ثوب نجس خوانده است نسیانا شب ملتفت بشود که صلاتش را در ثوب نجس خوانده است یا در روز ملتفت بشود. نه حکم کلى را ناسى است، نه آنى که متعلق آن تکلیف به حکم است که صلاه در ثوب طاهر است او را ناسى است. هیچ کدام را ناسى نیست. پس وقتى که ناسى نشد، چه چیز را ناسى است؟ این که مأتیبه در ثوب نجس واقع شده است، ناسى این معنا است. یعنى اعتقاد دارد که صلاتى که اتیان کرد، صلاه صحیح است. صلاه در ثوبى است که طاهر است. چرا؟ چون که نجاست ثوب یادش رفته است. این نسیان فقط موجب مىشود بر این که اعتقاد کند که آنى را که مىآورد مصداق مأمور به است. چرا این اعتقاد را کرده است؟ چون که نجاست ثوب و بدنش را یادش رفته است.
پس این قائل به این که مىگوید رفع عن امتی النسیان بخواهد وجوب صلاه ظهر و العصر در ثوب طاهر و بدن طاهر او را رفع کند، وجوب که منسى نیست! متعلق آن وجوب که صلاتى است مقید به طهارت الثوب و البدن متعلق را نفى کند متعلق که ناسى نیست. آنى را که این نسیان آن هم نه تکلیف است، نه متعلق التکلیف. فقط اعتقاد کرده است که مأتی به آن مصداق متعلق التکلیف است لنسیان نجاست ثوب و بدنش. چون که نجاست ثوب و بدنش یادش رفته بود.
خوب این اعتقاد کرده است، مأتی به مصداق مأمور به است. نهایتا اعتقاد کرده است. خوب چه بشود؟ رفع عن الامه النسیان، ربطى ندارد به ما نحن فیه. رفع عن امتی النسیان در دو مورد جارى مىشود. یا انسان تکلیف را ناسى بوده باشد، یا آن فعلى را که متعلق التکلیف است، یعنى موضوع التکلیف است آن فعل را ناسى باشد. وقتى که آن موضع را ناسى شد آن وقت آن حکم و آن موضوع برداشته مىشود. نمىدانست این حسینیه غصب است. غصب حرام است انحلالى است. هر غصبى موضوع حرمت التصرف است. وقتى که موضوع التکلیف را ناسى شد، معناى رَفْعِ موضوع التکلیف، رَفعِ آن تکلیف است. در ما نحن فیه نه موضوع حکم را ناسى است، نه حکم را ناسى است. انّما آنى که ناسى است در ما نحن فیه اعتقاد دارد غیر مأتی به، مأتی به مصداق مأمور به است لنسیان نجاست ثوبه و بدنه.
پس در ما نحن فیه فرض بفرمایید این تکلیف برداشته نمىشود. این جواب اول. چه نسیان تذکرش در خارج وقت بشود یا داخل وقت بشود. اگر کسى اصرار کرد. گفت بر این که شارع که صلاه را مقید کرده است به غیر ثوب النجس یعنى به غیر این ثوب هم مقید کرده است. هر فردى از نجس فرض بشود صلاه مقید است که با او واقع نشود. هر چیزى که مصداق نجس است و عنوان انّ هذا نجس صدق مىکند، وجوب که رفته است روى صلاه آن صلاه مقید است که آن نجس نباشد. و این ثمره عملى دارد. بحث مهمى است که بعد مىآید.
بحثش این است که من آن قبایى را که باید بپوشم در نماز، چون که غیر از او ساترى نیست از سر تا پا نجس است. ولکن من مىتوانم یک طرفش را بشویم. همهاش را نمىتوانم تطهیر کنم. بالاخره باید صلاه را در ثوب نجس بخوانم. با این قباى نجس بخوانم. باید آن یک مقدارى که مىتوانم بشویم، بشویم. چون که آب کمى هست، مىشود نصفش را شست. بله باید شست. چرا؟ چون سرّش این است که صلاه مقید است به عدم نجاست ثوب، که نه طرف راستش نجس باشد نه آن ثوبى که طرف چپش نجس باشد. نه آنى که مجموعش نجس بوده باشد. بدان جهت همه اینها قید هستند. انحلالى است. من این که نماز مقید است که در این ثوبى که پوشیدهام و نماز خواندم این یادم رفته بود. این تقید را یادم رفته بود که حکم است. در ما نحن فیه فقط این حکمى که در ما نحن فیه، بناء بر این که این مانعیت انحلالى است، مانعیت، نه شرطیت را مىگویم. مانعیت انحلالى است. اگر شارع عدم شیئى را اخذ در مأمور به کرد، ظاهر دلیل انحلالیت است. یعنى آن فردش هم، هر فردى مستقلا تقیید شده است، نبوده باشد. انحلالى است. بدان جهت من در ما نحن فیه تَقَیُّد صلاه به غیر این ثوب یادم رفته بود. این تَقَیُّد رفع شده است. اگر کسى این را گفت. خوب مىگوییم که این در یک صورت صحیح است. در آن جایى که نسیان طورى است که تذکر بعد خروج الوقت شده است. آنجا مىشود گفت بر این که تقید صلاه بر این که با این ثوب نبوده باشد یادم رفته بود. چون که یادم رفته بود این تقید برداشته شد. تقید چه طور برداشته مىشود تقید برداشتنش به برداشتن اصل التکلیف است. چون که مانعیت، شرطیت، جزئیت اینها منتزع از حکم تکلیفى است. شارع وجوب را که برده است روى صلاتى که مقید است بر این ثوب نباشد، براى این ثوب مانعیت انتزاع مىشود. اگر شارع بخواهد مانعیت نجاست این ثوب را بردارد باید اصل تکلیف را از آن صلاه بردارد. خوب فرض کردیم، برداشت. وقتى که برداشت بر من وقتى که یادم رفته بود ثوبم نجس است، بدنم نجس است در ثوب و بدن نجس نماز خوانده بودم شب یادم افتاد بر من صلاه با طهارت ثوب و بدن واجب نبود. تکلیفش، وجوبش برداشته بشود. اما ما بقى واجب بود! یعنى صلاه مقیدا به ثوبى که نجس نباشد ولکن نه این ثوب. به عدم این ثوب مقید نشده بود. به عدم نجاست این ثوب مقید نشده بود. آن صلاه بر من واجب بود. یعنى بقیه بر من واجب بود، بقیه صلاه کما هو. آن بقیهاى که بر مأتیبه منطبق است. انطباقش وجدانى است. بقیه واجب بود، سایر واجب بود او را اثبات نمىکند.
ادله رافعه که حدیث رفع النسیان است شأن اینها رفع است نه اثبات. اینها فقط غایت امر دلالت مىکنند صلاه متقید نشده بود. صلاتى که مقید شده بود به این که نجاست این در این ثوب نباشد وجوب آن صلاه برداشته شده بود. این مقدار را رفع مىکند. و اما بقیه را واجب کرده بود این مثبت مىخواهد.
ادله رافعه نفى مىکنند آن تکلیف اولى را. ادله رفع عن امتی من مضطر هستم در نمازم، بنشینم، قیام را قادر نیستم. این ادله مضطر علیه مىگوید صلاه مع القیام واجب نیست. وجوبش برداشته شده است. اما صلاه بلا قیام واجب است، مع القعود واجب است این را اثبات نمىکند. بدان جهت این دلیل خاص دیگر باید داشته باشد. على هذا الاساس اگر نسیان تذکرش بعد الوقت شد و کسى گفت این مانعیت انحلالى است و حدیث رفع النسیان آن تقید صلاه به این ثوب را به عدم این ثوب را برمىدارد که در این ثوب نخوان، این را برمىدارد که برداشتن این هم به رفع تکلیف اولى مىشود. چون که رفع تقید به رفع آن ذات مقید، از مقید است. خوب قبول کردیم، اما اثبات نمىکند که مأتی به صحیح بود. تکلیف داشتن به ما بقى، ما بقى را اتیان کرد. هذا کله در خارج الوقت است.
اما در وقت اگر متذکر شد، خوب شارع آنى که خواسته است، این است که من صرف وجود را بخواهم. صرف الوجود صلاه ظهر و العصر را بخوانم بین الحدّین به این که در این ثوب نبوده باشم. در ثوب، با این حال که نجس نباشد، یکى هم در این ثوب نباشد. من در اینجا ناسى نیستم در عرف. در یک زمانى از وقت بین الحدین انسان متذکر بشود که این ثوبش نجس است و شارع خواسته است صلاتى بخواند که در این ثوب نبوده باشد، شارع تکلیفِ صرف الوجود را مىخواهد. من آن صرف الوجود و تکلیفش را مفروض این است وقت ملتفت شدهام. هم تکلیف را هم این که تقید دارد این ثوب نباشد. بدان جهت اگر از آن اشکال صرف نظر کردیم که حدیث رُفِعَ النسیان اثبات تکلیف به ما بقى نمىکند.
جایى براى نسیان نیست. چرا؟ چون که مطلوب صرف الوجود است و صرف الوجود باید در این ثوب واقع نشود، من این در وقت فهمیدهام و تکلیف را انسان ولو در یک آنى از وقت بفهمد باید امتثال بکند. پس على هذا الاساس رفع عن امتى النسیان در ما نحن فیه فایدهاى ندارد. بله، در ما نحن فیه نسیان تکلیف و موضوع التکلیف نشده است بدان جهت این اعتقاد شده است که غیر مأتیبه، مأتیبه است. یعنى نسیان نجاست الثوب و البدن. و اگر این را به نسیان تکلیف برگرداندید، به نسیان تکلیف حکم وضعى که این تقید را چون که انحلالى است، او را ناسى شده است این در جایى که تذکر بعد الوقت بشود صحیح است.
این تَقَیُّد را ناسى است ولکن اثبات این که ما بقى اتیان بشود آن اشکال ثانى مىشود که اثبات این که ما بقى باید اتیان بشود. یک قاعده کلى خدمت شما عرض کنم در هر واجب مرکب و مشروط اگر بعضى اجزاء مورد حدیث الرفع واقع بشود. نه رفع عن امتی ما لا یعلمون، رفع عن امتی النسیان، الاضطرار، الاکراه این عناوین را حقیقتا برمىدارد. در هر مرکبى که واجب است و در هر مشروط و شروط و قیودى که واجب است، اگر بعضى از این قیود و بعضى از این اجزاء متعلق اضطرار و اکراه و نسیان بشود که عناوین رافع است آن حدیث رفع در آن اجزاء و قیود فایدهاى ندارد. اثبات نمىکند آن حدیث رفع که ما بقى متعلق تکلیف است. بدان جهت به مجرد حدیث رفع الاضطرار و الاکراه و النسیان و الخطا و امثال ذلک نمىشود اثبات کرد که ما بقى صحیح است اتیان کردنش. باید دلیل خارجى بشود. فقط حدیث رفعا امت مضطر علیه مىگوید آن مرکب به تو واجب نیست. رفع عن الامه نسیان مىگوید دیگر آن مرکب به تو واجب نیست. آن مشروط به آن شروط و قیود دیگر به تو واجب نیست. چون که مُکره هستى بر ترک یک قیدش.
اما ما بقى به تو واجب است او دلیل مىخواهد. بدان جهت در باب الصلاه دلیل داریم منتهى در عمده موارد. ولکن در غیر باب الصلاه باید ثابت بشود والاّ دلیل قائم نشود اصل برائت از ما بقى است. ما بقى دیگر تکلیفى ندارد. پس به حدیث رفع النسیان نمىشود صحت صلاه را کرد. اما حدیث لا تعاد تخصیص خورده است، اگر قبول کردیم آن روایاتى که مىگوید مردى که نسیان کرد در ثوب نجس و با بدن نجس نماز خواند بعد ما صلى فهمید یا در اثناء صلاه فهمید باید اعاده کند این تخصیص مىزند، حدیث لا تعاد را در ناحیه مستثنى منه. حدیث لا تعاد یک ناحیه مستثنى دارد که از پنج چیز خلل رسید اعاده بشود. یک ناحیه مستثنى منه دارد از غیر پنج چیز خلل رسید نسیان شد اعاده ندارد. غیر از پنج چیز. غیر پنج چیز بالعموم و الاطلاق طهارت از خبث را مىگرفت. طهارت از خبث را در صورت نسیان مىگرفت. خوب این دلیل مىگوید نه، اگر نسیان نجاست شد باید اعاده بشود. حدیث لا تعاد را تخصیص مىزند. از اینجا معلوم شد استدلال ثالث. لا تنقض السنه الفریضه، یک عام است. عام قابل تخصیص است این روایات خاصه که وارد شده است که اگر انسان در ثوب نجس نمازش را خواند در اثناء الصلاه یا بعد از صلاه متذکر شد به نجاست ثوبش که بدن هم مثل او است، در ما نحن فیه باید صلاه را اعاده بکند. آن صلاه محکوم به بطلان است، این لا تنقض السنه الاّ در طهارت از خبث منسیّ. بدان جهت هیچ وقت خاص و مقید با اطلاق عموم تعارض ندارند جمع عرفى دارند ما بینشان.