جلسه ۵۲۷- مقدمه واجب آیا مسئله اصولی است یا فقهیه؟
بسم الله الرحمن الرحیم
پس وقتی که مسئله ملازمه در مقدمه واجب خودش مسئله اصولیه شد، فلاوجه، وجهی ندارد که ما مسئله را طوری عنوان بکنیم که مسئله فرعیه بشود. مثل اینکه بحث کنیم: مقدمات ذیالمقدمه وجوب شرعی دارند یا نه؟ مثلا مقدمات صلاه، مقدمات وجودیه، اینها شرعا وجوب شرعی دارند یا نه؟ اینجور اگر ما بحث بکنیم این بحث، بحث فقهی میشود. این بحث فقهی را در فقه باید کرد که آیا مقدمات وجودیه صلاه وجوب شرعی دارند یا نه؟ملازمه است ما بین الایجابین،آن مسئله اصولیه واسطه در اثبات واقع میشود، در طریق استنباط این حکم واقع میشود. پس جایی که اصل بحث در آن واسطه در اثبات است که آیا ملازمه بین الایجابین هست یا نیست وجهی ندارد که ما مسئله را در آن حکم فرعی قرار بدهیم که مسئله فقهی بشود که آیا مقدمات صلاه یا مقدمات واجب دیگر وجوب شرعی دارند یا وجوب شرعی ندارند. کما اینکه صاحب معالم همین را گفته است،عنوانی که کرده است گفته است: ما لایتم الواجب الا به واجب ام لا؟ این مسئله، مسئله فقهی است. آن کسی که میگوید ما لایتم الواجب الا به واجب از او دلیل بخواهی میگوید چونکه ملازمه است، آن ملازمه مسئله اصولی است که واسطه در اثبات، واقع میشود. ما در خود آن واسطه در اثبات که مسئله اصولی است در او باید بحث بکنیم. او محل کلام است که آیا ملازمه است یا نیست؟ او باشد، بله، نتیجهاش این است که مقدمات هم وجوب شرعی دارند، اگر آن واسطه تمام نشود، نه وجوبات شرعیه ندارند.
پس این را در علم فقه عیب ندارد، انسان وقتی که باب صلاه میرسد که صلوات واجبه را میگوید، آنجا بحث کند که صلاتی که عند دلوک مثلا واجب میشود، مقدمات وجودیه صلاه هم عند الدلوک وجوب دارند که مکلف بتواند قصد وجوب شرعی بکند یا نه؟ کسی بگوید بله دارد چون که ملازمه است، کسی هم بگوید ندارد کما اینکه خواهیم گفت نتیجهاش این است که وجوب شرعی نمیتواند قصد کند مکلف. نتیجهاش این است که چونکه مقدمه واجب ملازمه ندارد ما از کجا کشف کنیم که اینها وجوب مولوی دارند؟ به آن داستانی که تفصیلا ان شاء الله زنده ماندیم خواهیم رسید.
پس این گونه بحث کردن که،ما لایتم الواجب الا به واجب شرعا أو لا، اینکه مسئله فقهیه میشود، مسئله را بطور فقهی عنوان کرده اند و گفته اند بر اینکه در مسائل اصول این استطرادا ذکر شده، مسئله فقهیه است، این وجهی ندارد. خود ملازمه مسئله اصولیه است و واسطه در اثبات هم برای حکم شرعی فرعی اوست، در او باید ما بحث بکنیم.
پس این مسئله ما،واسطه در اثبات واقع میشود برای حکم شرعی فرعی کلی. بدان جهت مسئله، مسئله اصولیه است.
و اما اگر مسئله را مثل صاحب معالم عنوان کردیم و گفتیم ما لا یتم الواجب الا به واجبٌ ام لا، اینگونه طرح مسئله فقهیه میشود، این در فقه باید اینجور عنوان بشود و گفته بشود که مثلا واجبٌ، چرا؟ چونکه للملازمه بین الایجابین کما ذکر فی الاصول که این للایجاب این واسطه در اثبات است. پس خود اینگونه عنوان کردن که ما لا یتم الواجب الا به واجب ام لا، این باید در فقه عنوان بشود، و در مانحنفیه که علم اصول است نباید این عنوان مطرح شود که ما لا یتم الواجب الا به واجب ام لا. این حرف صاحب کفایه است که حرف متینی است.
و لکن مرحوم نائینی که فرموده است نه اینگونه نیست، اگر مثل صاحب معالم هم میگفتیم که ما لا یتم الواجب الا به واجب ام لا، این مسئله فقهی نمیشد، قاعده فقهی نمیشد. اگر اینجور هم عنوان بکنیم که فرض بکنید معالم عنوان کرده است، مسئله باز مسئله اصولی است. چرا؟ ایشان فرموده است، قواعد فقهیه آن قواعدی است که در آنها موضوعات و عناوین خاصه متعلق حکم شرعی است، مثل الصلاه واجبه، صوم شهر رمضان واجب، اخراج زکاه الفطره واجب، فرقی نمیکند که حکم تکلیفی باشد یا حکم وضعی باشد، الکلب نجس، الخمر شربه حرام، الخمر نجس، میبینید که این عناوین خاصه موضوع حکم هستند، به نحوی که این قواعد فقهیه که کبریات هستند تطبیق به صغریاتشان بشود، نتیجه حکم جزئی میشود. میگوییم هذا خمر و کل خمر نجس فهذا نجس. که بدان جهت میگویند قواعد فقهیه تطبیقش هم به ید عامی است کاری به مجتهد ندارد. مجتهد فقط قواعد فقهیه را در رساله مینویسد که میگوید الخمر نجس، الکلب نجس یا الصلاه الآیات عند کسوف الشمس و خسوف القمر واجب، اما دیگر خسوف شد فالصلاه الآیات واجبه، این را خود عامی تطبیق میکند. میبیند که شمس اینجور کسوف میکند، قمر به گونه دیگر خسوفمیکند،میگوید من صلاه آیات واجب است میدود به مسجد تا ادا کند