جلسه ۵۳۱ – آیا اجزاء مقدمه برای کل میتواند باشد یا نه

بسم الله الرحمن الرحیم

کلام صاحب الکفایه در مقام اول این بود که آیا اجزاء مقدمه هستند برای کل ‌ام لا؟ محصل کلامشان این شد:بله، مقدمه هستند برای کل، و این تغایری که معتبر است ما بین ذی‌المقدمه و ما بین مقدمته، آن تغایر ما بین الکل و الجزء هم موجود است. چونکه ذی‌المقدمه و مقدمه و کلیت و جزئیت اقتضاء می‌‌کند اثنینیت را و در کل و جزء اثنینیت هست که یکی مقدمه می‌‌شود و دیگری ذی‌المقدمه، و اما اینکه ما بین مقدمه و ذی‌المقدمه اثنینیت باید اثنینیت حقیقیه بوده باشد و اثنینیت در وجود خارجی بوده باشد، او معتبر نیست در کون شیء مقدمهً و کون الآخر ذی‌المقدمه. و حاصل کلامشان این است که:اجزاء را که ملاحظه می‌‌فرمایید و لو این اجزاء اجتماع دارند، فرض اجتماع هست در اینها، ولکن با در نظر گرفتن جزء دیگر اجتماع لحاظ نمی‌شود فقط جزئیت لحاظ شده نه کلیت

و لکن این اجتماع را اگر لحاظ بکنید،اینها می‌‌شوند کل.کل همان اجزاء است بلحاظ الاجتماع،و اما این اجزائی که اجتماع دارند خودشان را ملاحظه بکنید بالاسر، وصف اجتماع را اعتبار نکنید، ‌عدم الاعتبار است نه اینکه در واقع نیست، هست اجتماع و فرض الاجتماع هست و لکن شما ملاحظه و اعتبار نمی‌کنید، این اجزاءِ بالاسر هم می‌‌شود مقدمه. پس ذی‌المقدمه اجزاء بشرط شیء هست، مراد از شیء وصف الاجتماع است، ذی‌المقدمه اجزاء بشرط الاجتماع است و لکن مقدمه لابشرط است، لابشرط معنایش این شد:یعنی لحاظ آن اجتماع نشده است نه اینکه اجتماع باشد یا نباشد، ‌این نیست، خواهیم گفت این غلط است. لابشرط معنایش عبارت از این است که اجزاء لحاظ شده است و لکن لحاظ اجتماعی که در اجزاء هست، آن اجتماع لحاظ و اعتبار نشده است.

طبیعتی و ماهیتی را که لحاظ می‌‌کنید،حکم می‌‌کنید به او، او وجود ذهنی دارد، ‌چونکه لحاظ بدون وجود ذهنی نمی‌شود، ‌لحاظ عین وجود ذهنی است، و لکن در حکم به آن طبیعت این وجود ذهنی و لحاظ را لحاظ نمی‌کنید. به نفس او حکم می‌‌کنید. اینجا هم اجزائی که هست، اجزاء اجتماع دارند، وقتی که اجتماع داشته باشند، ‌وصف اجتماع را اعتبار کردید، می‌‌شود کل؛ اعتبار نکردیدبلکه ‌اجزاء بالاسر را ملاحظه کردید او می‌‌شود مقدمه. پس مقدمه الاجزاء‌ بالاسر است، و اما ذی‌المقدمه الاجزاء بشرط شیء هست که آن عبارت از کل است. آن بالاسر با اجزاء بلابشرط به یک معناست، اجزاء را ملاحظه کردید و اجتماع را اعتبار نکردید نه اینکه نیست اجتماع.

این حاصل حرفش این بود در مقام اول.

آن وقت عرض می‌‌شود به مرحوم آخوند، خب شما اجزاء بالأسر را مقدمه گرفتید، ‌گفتید ذی‌المقدمه اجزاء بشرط الاجتماع یعنی بلحاظ الاجتماع و مقدمه هم همان اجزاء‌ بالأسر، ‌یعنی لحاظ و اعتبار اجتماع نشده است،چرا اجزاء‌ بالأسر مقدمه بشود؟ چرا کل واحد من الاجزاء مقدمه نشود؟ این مرکب ما فرض کنید مؤلف است از ده واحد، ‌ده واحدی است که مرکب ما را تشکیل می‌‌دهد، ‌شما فرمودید مرکب ما، این ده تا به اعتبار الاجتماع،ولکن در مقدمه ده تا که دراجتماع اعتبار نمی شود نه اینکه نباشد.کل هست خب ما می‌‌گوییم نه، هر یکی از این وحدات، کانّ مقدمه یکی می‌‌شود، ‌تمام الاجزاء، الاجزاء‌ بالأسر یک مقدمه می‌‌شود برای کل،خب چرا اینجور شما می‌‌فرمایید؟ بفرمایید این ده واحد که مرکب از اینها تشکیل شده است و حاصل از این ده تا شده است ده واحد، ‌هر کدام از اینها مقدمه هستند، یعنی کل ده مقدمه دارد نه اینکه یک مقدمه داشته باشد. چرا؟ برای اینکه ملاک مقدمیت این نبود که حاصل نمی‌شود کلِّ الا بالاجزاء، بدان جهت اجزاء مقدمه می‌‌شود، ‌آن حاصل نمی‌شود کل الا بالجزء، این ملاک در هر کدام از اجزاء‌ هست. کل بدون هیچکدام از جزئش حاصل نمی‌شود.

پس علی هذا آن ملاکی که شما برای مقدمیت فرمودید آن در هر یکی از این ده واحد هست. این ده واحد را که عرض می‌‌کنم، ‌هر کدام ‌یعنی مقدمه هستند، به این معنا که لابشرط و بشرط لا به همان معنایی است که در ده تا گفتیم، ‌در اجزاء بالأسر گفتیم. یعنی فرض این است که اجزاء‌ اجتماع دارند و لکن اگر این اجزاء را به وصف الاجتماع ملاحظه کنید این می‌‌شود کل، هر کدام از اینها را ملاحظه بفرمایید وفرض اجتماعش،لحاظ نشود می‌‌شود جزء. می‌‌شود ده تا مقدمه یک دانه هم ذی‌المقدمه. فرق بین ما ذکرنا وصاحب کفایه این است که،‌ما نمی‌گوییم که اینها مقدمه هستند، ‌بنا‌ شد اگر اجزاء‌ بالأسر مقدمه شدند روی همان بنا‌ هر جزء هم مقدمه می‌‌شود، غایه الامر فرق ما بین آن اجزاء بالأسر که ایشان فرمود مقدمه هستند و مابین ما ادّعینا اخیرا این است: آن اجزاء بالأسر اگر ملاحظه بشود او مقدمه موصله است، چونکه مقدمه را ان شاء‌ الله که تقسیم خواهیم کرد یک مقدمه‌ای هست موصله که صاحب فصول گفته است فقط او وجوب غیری دارد بنائا علی الملازمه، و یک مقدمه‌ای هست که غیر موصله است. بنائا علی ما ذکره الاجزاء بالأسر مقدمه موصله می‌‌شوند و لکن بنائا علی ما ذکرنا هر کدام از جزء مقدمه غیر موصله می‌‌شود.

اینکه گفتیم هر جزئی اگر لابشرط ملاحظه بشود مقدمه هست، و اگر بشرط الاجتماع مع سایر الاجزاء لحاظ بشود کل است، گفتیم لابشرط معنایش این است که فرض اجتماع هست قهرا و لکن اعتبار نمی‌شود. این را چرا گفتیم؟سرّش عبارت از این است: اگر لابشرط معنایش این بوده باشد که این مثلا تکبیره جزء است،چه سایر الاجزاء موجود بشوند چه سایر الاجزاء موجود نشوند یعنی این تنها بوده باشد. معلوم است: وقتی که سایر الاجزاء موجود نشوند کل نیست،کل که نشد،‌جزء‌ هم منتفی می‌‌شود، چونکه کلیت و جزئیت متضایفتان هستند. آن وقتی شیئی متصف می‌‌شود به جزئیت که شیء آخر متصف به کلیت بشود. وقتی که کلی نیست، ‌جزء هم نمی‌شود. مثل آنچه که قبلاًعرض کردم که من و شما در بیابان می‌‌رفتیم یک سنگی را من برداشتم، ‌این سنگ نه کل البناء است نه جزء البناء است، هیچکدام از اینها نیست، چونکه بنائی نیست.

این کلی و جزئی که ما می‌‌گوییم این کل و جزء در دو مقام می‌‌شود:

تاره‌ کل و جزء‌ در مقام فعلیت و موجود خارجی می‌‌شود. می‌‌بینید که کل فعلا در خارج موجود است، ‌این حسینیه این بناء در خارج موجود است، ‌جزء‌ این هم که در خارج لامحاله موجود باید بشود چون که کل بدون جزء‌ نمی‌شود، ‌جزء هم که در خارج موجود است اینکه می‌‌گوییم فرق ما بین کل البناء و جزء این بناء‌ چیست؟ می‌‌بینید که آن هیئت اجتماعیه هست علی کل تقدیر،و لکن اجزاء را به وصف الاجتماع ملاحظه کنید می‌‌شود کل این و اگر هر کدام را ملاحظه بفرمایید، ملاحظه اجتماع با سایر را نکنید، می‌‌شود جزء. می‌‌بینید اجتماع هست و لکن تاره اعتبار می‌‌شود و اخری اعتبار نمی‌شود. این یک کل و جزء است که کل و جزء‌ به حسب فعلیت یعنی موجود بالفعل.

و اما یک کلیت و جزئیتی هست که آن کلیت و جزئیت در مقام ماهیت و به حسب آن تظاهر که می‌‌گویند، ذات الشیء و ماهیه الشیء که کل است، ‌قطع نظر از وجود خارجی، ‌هنوز وجود خارجی پیدا نکرده است، به حسب الماهیه کل است ذا اجزاء است. مثلا فرض بفرمایید هنوز بیتی در خارج نیست، ‌ما می‌‌خواهیم خانه‌ای درست بکنیم، آن خانه‌ای را که آن معمار و مهندس در ذهنش لحاظ می‌‌کند، او کل است و هنوز در خارج موجود نشده است و لکن آن کل اجزائی دارد،اجزائش هم هست.

این کلیت و جزئیت در مقام تظاهر الاشیاء است، در مقام تعریف الماهیات است و لو ماهیت اعتباری باشد و لو اعتباری عقلایی. متأصلات را نمی‌گوییم. در اینجا هم همینجور است که باید در مقام ماهیت و در مقام طبیعت، ماهیت مرکبه‌ای بوده باشد تا آحاد او متصف به جزئیت بشود. فرقی نمی‌کند.

و بحث ما هم در بحث مقدمه واجب در قسم ثانی است. قسم اول از کل و جزء را که در خارج موجود است او خارج از بحث ما است. چرا؟ چونکه بحث ما در مقدمه واجب این است که آیا ما بین ایجاب شیء و ایجاب مقدمته ملازمه هست یا نیست؟ این را می‌‌دانید که وجوب بمعنی طلب الوجود است.آن طبیعتی را که مولا می‌‌خواهد او نیست در خارج، او را که نیست در خارج از مکلف می‌‌خواهد هستش بکند، هستی به او بدهد، ‌وجود به او بدهد و لو صرف الوجود.پس آن مرکبی که امر متعلق به او می‌‌شود، آن مرکب کل است در مقام ماهیت و در مقام متعلق الامر، این در مقام متعلق الامر اجزاء دارد. کلام این است که آیا این امر کردن به کل، کلی که در مقام متعلق الامر است و کل در مقام ماهیت می‌‌شود، آیا این امر هست؟ ملازمه دارد با امر غیری؟ یعنی یک وجوب آخری متعلق بشود به طلب وجود این آحاد این طبیعت، ‌به آنها هم امر غیری متعلق بشود یا نه؟ بحث ما در این است، در این کل و در این جزء است.

پس مما ذکرنا ظاهر شد: این اجزاءِ بالأسر عین الکل نیستند. الاجزاء بالأسر اینها اگر بنا شد کل و جزء این مقدمه شد، الاجزاء بالأسر مقدمه موصله می‌‌شوند للکل، چون در اجزاء بالأسر لابشرط است وصف اجتماع اعتبار نشده است. الاجزاء یعنی ذوات الاجزاء را اعتبار کرده است، وصف اجتماعشان را اعتبار نکرده است. الاجزاء بالأسر عین الکل نمی‌شوند یعنی خود کل نمی‌شوند، در مقام ماهیت. در مقام ماهیت آن چیزی که امر به او متعلق می‌‌شود، او اجزاء بشرط شیء است یعنی بشرط الاجتماع است. این الاجزاء بالأسر در مقام تعلق الامر که مقام ماهیت است، در آن مقام مقدمه موصله هستند و کل واحد من الاجزاء هم که لحاظ می‌‌شود لابشرط یعنی اعتبار اجتماع نمی‌شود و لکن هست در مقام تعلق الامر، آن ماهیتی که لحاظ کرده در آنجا هست این اجتماع، و لکن بعد که امر آخر را متعلق می‌‌کند به کل جزءٍ که اعتبار آن اجتماع را نمی‌کند مثلا، این هم مقدمه غیر موصله است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا