درس ۷۸۱- اگر کسی لباس نجس خود را بشورد و یقین کند که پاک بوده بعد از نماز کشف خلاف شود.
بعد صاحب عروه(ره) در ما نحن فیه یک امر دیگرى را مىگوید و آن امر دیگر عبارت از این است که مىفرماید اگر بداند مکلف اجمالاً که دمى یا بولى اصابت کرد به لباس یا زمین ایشان مىفرماید در این لباس مىشود نماز خواند. ظاهر عبارتش این است. چرا؟ چون که علم به نجاست قبا ندارند. علم اجمالى که نجس یا به زمین افتاد یا به قبا افتاد، علم به نجاست قبا نمىشود. بدان جهت قبا نجاستش را نمىدانستم نماز خواندم دیدم بعد مشاهده کرد که قطره بول روی لباس افتاده است. مىفرماید نماز صحیح است. علم اجمالى دارم که یا به ارض افتاده است یا به ثوب این جا بعضى از فقهاء و بعضى از بزرگان من الفقهاء و الحاضرین قید زدهاند که اذا لم یکن لنجاسه فی الارض اثرٌ. یعنى علم اجمالى منجز نباشد. قید زدهاند. ولکن عبارت صاحب عروه (ره)، مطلق است. مثل این که مکلف آب دارد، مکلف است به وضو گرفتن نه به تیمم کردن. مکلف به تیمم نیست که بگوییم جواز التیمم على الارض. نه بر این مکلفى که علم قطرهاى از بول افتاده است یا به ثوبش یا به ارض آب دارد. یک حوض مفصلى دارد. نوبت به تیمم نمىرسد. خودش هم آنجایى که قطره افتاده آنجا نمیشود سجده کرد. چرا؟ چونکه جایى است که جبهه آنجا مستقر نمىشود. خیلى بلند است از آن زمین و جبهه آنجا مستقر نمیشود شرعا. بدان جهت در ما نحن فیه این علم اجمالى بر اینکه یا آن نجس است یا اینجا، اثرى ندارد. اگر زمین نجس بشود اثرى ندارد. هیچ اثرى ندارد. ولکن این نجس بشود ثوب نمىشود نماز خواند، این علم اجمالى مىشود غیر المنجس. این غیر المنجس بودن این علم اجمالى در او یک اشکالى هست. آن اشکال این است که باز اصالت الطهاره در این زمین جاریست و اثر آن اصاله الطهاره این است که دستت را به اوتر زدى دستت نجس نمىشود، سابقا گفتیم این را.
ما میگوییم یا صاحب عروه در ما نحن فیه احتمالاتى هست. شما یا ملتزم میشوید که باید ملتزم بشود بر اینکه علم معلوم بالتفصیل که شد نجاست ثوب آنوقت مانع میشود از صلاه، چونکه اینجا مانع بالتفصیل نیست نجاست الثوب مانع نیست. اگر کسى این را بخواهد بگوید این را که نمیشود ملتزم شد به قول مرحوم سید حکیم (ره)و لازمهاش این است که انسان دو تا ثوب داشته باشد، مىداند یکى از اینها نجس است مىتواند در یکى از اینها نماز بخواند. چونکه نجاست آنى که در او نماز مىخواند که تفصیلا نمىداند. باید معینا بداند که این ثوبى که اصلى فیه نجس است. خوب نمىداند پس صلاه عیب ندارد. با وجود اینکه خودش منصوص است که خواهد آمد نصش این است اگر دو تا ثوب بود علم بنجاست احدهما منصوص است که باید صلاه فى کلیهما انجام دهد تا بداند که صلاه در ثوب طاهر واقع شده است.
احتمال دیگر این است که با علم اجمالى به نجاست الثوب نمىشود با آن ثوب نماز خواند، ولو علم اجمالى هیچ اثرى نداشته باشد در بعض الاطراف. مثل چه چیز؟ مثل اینکه فرض بفرمائید من علم دارم بر اینکه یا این ثوب من نجس است یا آن ثوبى که سلطان او را پوشیده است نجس است. هیچ اثرى ندارد. نماز خواندن من عقلا هم ممکن باشد بروم بدزدم نماز بخوانم، نمازم باطل است، چونکه یا نجس است یا آن غصب است و آن شخص مالکش راضى نیست. بدان جهت در ما نحن فیه این علم اجمالى ندارد در آنطرف اما نسبت به لباس خودم که اگر بول به این افتاده باشد نمىشود در این نماز خواند، در اینجا هم نمیشود در این ثوب نماز خواند و نمیتوان ملتزم شد که جریان اصاله الطهاره بلا معارض میشود، در مواردى که علم اجمالى منجز نیست للانحلال، یا غیر ذلک چونکه بعض الاطرافش مقدور نیست، عقلا مقدور نیست، یا خارج از محل ابتلاست بنا براینکه عدم ابتلاء شرط است در تنجیز علم اجمالى. آنجاها را هم که نمی شود گفت. علم اجمالى غیر منجز را نمیشود ملتزم شد لذا نمی شود نماز خواند. قهرا باید متعین بشود که ما باید ملتزم بشویم که علم اجمالى اگر منجز شد نمی شود با آن ثوب نماز خواند. بدان جهت یکى از ثوبین نجس بوده باشد علم اجمالى منجز است و نمیشود نماز خواند. ارض و ثوب هم اگر ارض اثر شرعى نداشته باشد، مىشود در ثوب نماز خواند. و اگر اثر شرعى داشته باشد که دارد، در این صورت نمی شود نماز خواند. این جور گفته شده است در ما نحن فیه. اگر کسى بگوید اگر دو تا ثوب باشد یکى از اینها نجس بشود من مىدانم آن ثوب آن یکى از این ثوبها نجس است، نجاست ثوب را مىدانم. بخلاف نجاست ثوب و الارض. این فرق فارق نیست. چرا؟ چونکه آن ثوبى که نماز مىخوانى باید نجاستش را بدانى. من اگر در یکى از این ثوبها نماز خواندم در هیچ کدام از صورتین عالم نیستم که این ثوب نجس است. بدان جهت فرق مابین آن نجاست احد الثوبین و ما بین النجاست الثوب او الارضى که داخل در محل ابتلاست و علم اجمالى منجز است هیچ فرقى ندارد. بدان جهت در ما نحن فیه، این حاشیه باید زد این کلام را کما اینکه زدهاند بعضىها کما ذکرنا که علم بنجاست الثوب او الارض اذا فرض ان لنجاستِ الارض لم یکن اثر شرعا اصلا. باید اینجور گفته بشود. و الا نمی شود در این ثوب نماز خواند. اینهم امر سومى است که در مقام مىفرماید. بعد مىرسد به اینکه مىداند ثوبش دم دارد و با دم عمدا و متعمدا نماز خواند. چرا؟ چونکه اعتقاد داشت کمتر از درهم است.
مقدار معفو است. یا مثلا دید در ثوبش دم است. یقین کرد این زخمى که در پایش هست این خون از آن است. معفو عنه است. خواند. و بعد از نماز معلوم شد کسى گفت این خون است در ثوب تو، گفت کمتر از درهم است، گفت چه جور کمتر از درهم است، این به اندازه کف دست من است! باز کرد ثوب را نشان داد دید همین جور است به اندازه کف دست است. مقدار معفو عنه بود ثم انکشف، آنجا نه، صلاتش صحیح است. چرا؟ چونکه آنجا حجت داشت، حجت اعتقادش است، اعتقاد داشت اطمینان داشت که این معفو عنه است و با این حجت نماز خواند. این حجت را هم امام علیه السلام در صحیحه زراره فرمود. چرا فرمود اگر نجاست را بعد از صلاه دیدى قبلا ظن کرده بودى نمازت را خواندى بعد دیدى اعاده نکن؟ «قَالَ لِأَنَّکَ کُنْتَ عَلَى یَقِینٍ مِنْ طَهَارَتِکَ ثُمَّ شَکَکْتَ فَلَیْسَ یَنْبَغِی لَکَ أَنْ تَنْقُضَ الْیَقِینَ بِالشَّکِّ أَبَداً» یعنى تو حجت به طهارت ثوب داشتى، استصحاب خصوصیتى ندارد، استصحاب علم تعبدى است، توجه کردید به طهارت الثوب، حجت است، از او استفاده میشود که حجت به طهارت الثوب انسان وقتى که داشت نمىتواند لازم نیست واجب نیست او را قضا بکند، الا در مورد اخبار وکیل که گفتیم دلیل دارد او را تخصیصا خارج مىکنیم و بقیه را ملتزم مىشویم.
بعد میفرماید کذا اذا شک در اینکه دم به مقدار درهم است یا نه؟ شک در اینکه این دم به مقدار درهم است یا نه. شک در اینکه این دم دم قروح جروح است یا نه؟ فرض اول این بود که اعتقاد داشت کمتر است. اعتقاد داشت که دم قروح و جروح است. نه. فرض اخیر این است که شک کرد. که دم اقل من الدرهم است یا نه؟ این مسأله خودش محل اختلاف است با شک در اینکه اقل من الدرهم است میشود نماز خواند یا نه؟ خواهیم گفت که نمىشود. خود صاحب عروه هم فرموده چرا؟ چونکه به استصحاب احراز مىکنیم که معفو عنه نیست. «وجدانا اغسل الدم». و یک وقتى هم که به مقدار درهم نبود، کمتر از درهم نبود، آنوقت وقتى که خودش هم نبود الان هم کمتر از درهم نیست. همان استصحاب مىکنیم عدم عنوان مخصص را و بدان جهت با آن نمیشود نماز خواند. و کذلک این دم یک وقتى دم قروح و جروح بود الان نمىدانم که آن وقتى که خارج نشده بود الان هست یا نه، استصحاب مىگوید نیست. نمىشود نماز خواند. باید عفو را احراز کرد. آن کسانى که مىگویند احراز عفو نمىخواهد اینجا این استصحابها بدرد نمىخورد مىشود نماز خواند بنا بر آن مسلک است که اذا صلى مع الشک فى مقدار الدم که آنها مىگویند جایز است، یا مع الشک فى العفو، بنا بر مسلک آنها، ثم ظهر الخلاف که مقدار معفو عنه نیست این را باید اعاده بکند. این را اعاده کردن لازم نیست چونکه همان عذر میشود، حجت بر عفو داشت.
و اما بنا بر قول مسلک صاحب عروه و آنى که ما عرض خواهیم کرد اصلا نمیشود داخل شد به نماز را شروع کرد با اینها. بعد در آخر مىگوید تمام اینها از باب جهل بالموضوع است.