درس ۵۶۰-
وجدان شاهد است، درست توجه کنید! وجدان هر شخصی حتی وجدان ایشان که وجدان شما هم شاهد است، کسی بگوید در مقام طلب: اطلب منک ضرب زید و بگوید یک دیگر: اضرب زیدا، این دو تا و لو انشاء شده است با اینها، در آن انشاء مشترک هستند و لکن مفاد اولیه شان یکی نیست. اطلب منک الضرب که در مقام انشاء استعمال میشود و دیگری میگوید اضرب زیدا، وجدان انسان قبل از برهان شاهد است، برهان ندارد چونکه وضع، همان وجدان است عند العالمین باللغه. کسی بگوید بزن، دیگری بگوید میخواهم زید را بزنی در مقام انشاء، دو معنا در ذهن خطور میکند، و لو هر دو معنا در مقام انشاء است و لکن مفاد اولیه اینها با هم اختلاف دارند. در اضرب یا بزن، زدن را به مخاطب نسبت داده است به نسبت طلبیه. اینکه میگوید اضرب، ضرب را نسبت میدهد به مخاطب به نسبت طلبیه، یعنی عنوان آن نسبت، نسبت طلبیه است. این هیئت، هیئت اضرب به عنوان وضع نشده است، معنای حرفی است، به واقع آن نسبت طلبیه وضع شده است. که آن واقع نسبت طلبیه عنوانش نسبت طلبیه است، معنای اسمی است. و لکن به خلاف اطلب منک ضرب زید. آنجا طلبی که متعلق به ضرب زید است، طلب که معنای مصدری است، طلبی که متعلق به ضرب زید است، آن طلب را متکلم به خودش نسبت داده است نسبت آن طلب را، این وجدان حاکم است. شما در هر لغتی به لغت فرس بگویید، به لغت هندی بگویید میبینید این دو تا هم با هم فرق دارد. این وجدانی است. این شاهد بر این است که حروف و هیئات به عین آن معنایی که لفظ الطلب وضع شده است، هیئت صیغه افعل به عنوان طلب وضع نشده است، اینها در وضع فرق دارند. آن فرقشان را تفتیش بکنید میرسید به آن نکتهای که ما عرض میکنیم. (یعنی به نظر ما ها، دیگر شاید شما جای دیگر جلوتر بروید، توکلت علی الله). و لکن اگر بیایید آن فرقی که ما بین این دو تا پیدا میکنید، فرقش همین است که حروف علامات هستند به خصوصیاتی که، واقع خصوصیات که در مدخولشان هست، مدخول مفرد باشد، جمله باشد، هیئات هم همینجور است. هیئات علامت هستند به خصوصیاتی که در طرفین هست، طرفی الجمله هست. مثل اینکه میفرمایید ضرب زید، این اُن یعنی تنوین رفع که در زید هست دلالت میکند بر اینکه این زید معنایش بحسب الخارج خصوصیت فاعلیتی را دارد که واقع آن خصوصیت که از آن واقع عنوانی اش فاعلیت است. بدان جهت میگویند تنوین علامت فاعلیت است نه میگویند وضع شده به عنوان فاعل. به خلاف لفظ الفاعل. وضع شده به عنوان لفظ الفاعل. اما آنکه وضع شده است به این عنوان وضع نشده است. وضع شده است علامت بشود به خصوصیتی که آن خصوصیت از او انتزاع عنوان فاعل میشود.
پس علی هذا الاساس برگشتیم به همان گیری که مرحوم شیخ فرمود، بنائا بر این، پس آن هیئت که هیئت صیغه افعل که عبارت از اضرب است، آن هیئت معنایش کلی نیست که تقیید بشود. تقیید باید به مدخول بخورد.
پس علی هذا اگر بناء شد این هیئتی که در اضرب هست، این هیئت معنایش کلی نباشد، وقتی که معنایش کلی نشد، وقتی که وضع شد به واقع آن خصوصیت که واقع آن خصوصیت به عنوان لحاظ میشود، خودش قابل لحاظ نیست، و لو لفظ به خود او وضع شده است، واقع آن خصوصیت به عنوان لحاظ میشود، خودش قابل لحاظ نیست. بدان جهت در وضع عام و موضوعله خاص هم گفتیم آن عنوان را لحاظ کرده و لکن اشاره است، در وضع لحاظ اجمالی معنا را و موضوعله را کافی است. لفظ علامت به واقع آن خصوصیت است و به آن خصوصیتی است که در معنا است که از آن خصوصیت نمیشود تعبیر کنیم الا به عنوان اسمی.
[سؤال: … جواب:] تابع مدخول است. اگر مدخول عام است و قابل صدق بر کثیرین است بله، سر من البصره الی الکوفه. اگر مدخول قابل صدق نیست، نه، او هم قابل صدق نیست. چونکه خودش چیزی ندارد معنای حرفی، کلیت و جزئیت را فی نفسه ندارد، از عناوین نیست.علی کل تقدیر پس به این نکته رسیدیم که این هیئتی که در اضرب هست، این قابل تقیید نیست، کلیت ندارد. قید باید به مدخول بخورد، مدخول همان حرفی است ماده است که شیخ میگوید، در اضرب میگوید که آن ان جائک قید ظرف است نه قید آن وجوب که از هیئت استفاده میشود. رسیدیم به همان نکته که شیخ میفرمود علی ما حکی عنه که آن اضرب که هیئتش دلالت میکند بر آن نسبت طلبیه، او قابل تقیید نیست، قید باید به ماده بخورد، ماده همان مدخول آن هیئت است که عبارت از ظرف است. نتیجتا چه میشود؟ نتیجتا این میشود که در ان جائک زید فأکرمه مجیء در مانحنفیه قید اکرام است نه قید طلب. اگر این حرفی را که مرحوم صاحب کفایه فرمود، اگر بخواهیم بر اینکه روی این حرف مشی کنیم و کلمه اول ایشان را قبول نداشته باشیم همان اشکال شیخ بر میگردد.
ما چی میگوییم؟ درست توجه کنید! یک خورده بگویم شاید ایشان هم نظرش به این است، نمیتواند اداء بفرماید.
آن کوفه که به هر نقطهاش صدق میکرد مثل قرآن که به هر آیه و سورهاش صدق میکند، آن کوفه را کوچک کرد، وسطش را گفت یا آخرش را گفت یا غربش را گفت، این هم کوچک شد به تبع او.
اگر مراد از تقیید، درست توجه بفرمایید! تضییق المعنی بشود، که دائره معنا سعهاش را کوچک بکنیم، اگر این بوده باشد این درست است این در معانی حرف و هیئات پیدا نمیشود. و لکن در واجب مشروط به اصطلاح مشهور این تقیید نیست، این نیست. چه شما واجب مشروط را انشاء کنید به صیغه افعل، ان جائک زید فاکرمه، یا شما بگویید ان جائک زید فاطلب منک اکرامه. اینجا تقیید مفهوم نیست، کدام مفهوم را ما کوچک کردیم به واسطه قید؟ اینجا مراد از تقیید الوجوب تعلیق الوجوب است، تعلیق، معلق کردن. معلق کردن است مراد، یعنی وجوب معلق است یعنی فعلیت ندارد، فعلیتش علی تقدیر است. شرط متأخر آنجا گفتیم دیگر. فعلیت وجوب علی تقدیر است یعنی اگر زید آمد آن وقت طلب متعلق به اکرام او است. علی فرض اینکه او موجود شد که میگفتیم فرض الوجود میشود در مقام الجعل، اگر او موجود شد، طلب متعلق به اکرام او است، اگر نشد طلب نیست. این تعلیق است. فرقی نمیکند جمله شرطیه را در انشاء بگویید یا در اخبار بگویید خواهیم گفت در آنجا هم همینجور است. مراد در مانحنفیه از تقیید تعلیق است. معنای آن چیزی که انشاء میشود چه به معنای حرفی انشاء بشود که انشائیات است به معنای حرفی انشاء بشود یا به معنای اسمی انشاء بشود، هر دو قابل تعلیق است.
که تفصیلش ان شاء الله فردا.
عرض کردیم در واجب مشروط به اصطلاح المشهور اشکال این بود که مدلول هیئت معنای حرفی است و معنای حرفی قابل تقیید نیست. حتی اگر وجوب به ماده انشاء بشود نه به معنای حرفی کما فی قوله ان جائک زید فاطلب منک اکرامه که در مانحنفیه طلب به عنوان ذکر شده است، در مانحنفیه آن چیزی که در خارج انشاء میشود فردی از طلب است و آن فرد قابل تقیید نیست، تقیید در آن جزئیّ حقیقی و جزئیّ خارجی لایمکن تصوره. این حاصل حرفی بود که اشکال شیخ بود.
مرحوم آخوند جواب فرمود، فرمود بر اینکه معنای حرفی کمعنی الاسم کلی است و آن چیزی که شما گفتید که آن چیزی که انشاء میشود فرد است و فرد قابل تقیید نیست این بالانشاء فرد میشود. میشود آن معنایی که فی نفسه کلی طبیعی است آن را ابتدائا در ذهنش مقید بکند به قید، او را مقیداً انشاء بکند که از بابِ ضَیِّقْ فَمَ الرکیّه از اول آن چیزی که انشاء شده مقید بما هو مقید است به تعدد الدال و المدلول که مجازیت هم لازم نیاید در استعمال. این حاصل کلامی بود که ایشان فرمود.
عرض کردیم در مانحنفیه اشتباه شده ما بین تقییدی که در معانی اسمیه که آن معانی ملحوظ میشوند در ذهن مستقلا، تقیید در آن عناوین اسمیه و معانی اسمیه، اشتباه شده است به تقییدی که در واجب مشروط است. تقیید در واجب مشروط از سنخ آن تقیید نیست که اگر درست دقت کنید ما بین التقییدین بعد المشرقین است، به همدیگر هیچ ربطی ندارند.
عرض میکنم بر اینکه اگر این اشکال این بوده باشد که معنای حرفی قابل تقیید نیست، لازمهاش این است کما ذکرنا که باید شیخ فرق بگذارد ما بین اینکه بگوید ان جائک زید فأکرمه، اینجا معنای هیئت معنای حرفی است قابل تقیید نیست، اما اگر بگوید ان جائک زید فاطلب منک اکرامه اینجا عیب ندارد، طلب قابل تقیید است، چونکه عنوان طلب ذکر شده است. فاطلب منک، عنوان طلب ذکر شده است، وجوب به عنوان اسمی ذکر شده است نه به مفاد هیئتی. به عنوان اسمی که ذکر شد قابل تقیید است. نتیجهاش این است.
و لکن حرف ما این است، مثل اینکه در مانحنفیه این تقییدی که در واجب مشروط است این اشتباه شده است به آن تقییدی که در معانی اسمیه است. اینکه معنای حرفی قابل تقیید نیست، آن تقیید بمعنی تضییق المعنی است. که تقیید معنایش تضییق است که یک معنا فی نفسه سعه داشته باشد، الرجل یعنی مطلق الذکر البالغ، الرجل العادل کوچک کردیم دائره صدق معنا را. این تقیید در حروف پیدا نمیشود، نه در معنای هیئت پیدا میشود نه در معنای حرفی. چرا؟ برای اینکه بیان کردیم که معنای حرفی اصلا قابل لحاظ نیست الا بالعنوان. معنای حرفی و موضوعله حروف قابل لحاظ نیستند الا به عنوانشان که معانی اسمی است، خود معنای حرفی نه کلی است نه جزئی، کلیت و جزئیتش تابع مدخولش است. مدخولش را مضیق کردیم آن معنایش هم مضیق می شود، میگوید سر من آخر الکوفه یا سر من وسط الکوفه، عیب ندارد معنای من کوچک شد اما چون آن مدخولش کوچک شد.
آن تقییدی که در معانیِ اسمیه میشود باید شیء، کلّیِ طبیعی باشد به جوری که قابل صدق بر کثیرین بوده باشد، دائره آن معنا را کوچک کردن و توسعه در صدق را از آن معنا گرفتن اسمش تقیید است. تقیید ربما اطلاق به این معنا میشود. کما اینکه مثلا فرض کنید در آن مقامی که حاکمی میخواهد بر یک موضوعی حکم کند، تصور میکند آن معنایی را که قابل صدق بر کثیرین است و این حکم میبیند به آن معنا علی سعته ثابت نیست، دائره آن معنا را کوچک میکند، بعد حکم را به آن عنوانی که دائره صدقش کوچک شده است جعل میکند. چه این حکم به لحاظ وجود آن عنوان بشود یعنی حکم بر وجود آن عنوان بشود مثل اینکه میگوید الرجل العادل یجوز الاقتداء به فی الصلاه. این الرجل وقتی که لحاظ کرد، حاکم میبیند که این جواز الاقتداء مال این رجل علی سعته نیست، بلکه باید خصوصیت عدالت را هم داشته باشد، او را تقیید میکند به الرجل العادل، دائره صدقش را کم میکند. این حکمی که یجوز الاقتداء بر آن عنوان جعل میکند منتها این حکم به لحاظ وجود آن عنوان است.
ربما حکم بر آن عنوان میشود بعد التقیید، حکم مال خود او است، مال وجود نیست. مثل اینکه میگوید بر اینکه الحیوان الناطق انسانٌ، چون حیوان را که لحاظ کرد میبیند این علی سعته انسان نیست تقیید میکند میگوید الحیوان الناطق انسان، و لو این حکم به لحاظ ماهیت بوده باشد وکاری با وجود نداشته باشد. این تقیید اخذ السعه عن المعنی است، تضییق معنا است. این در معانی ای میشود که آن معانی ملحوظ هستند بحیالها. این تقیید در نفس آن معانی میشود، لحاظ، جزءِشان نیست و لکن آن معانی ای که ملحوظ میشوند بحیالها که شمول و توسعه و دائره صدقشان وسیع است، متکلم و حاکم دائره صدق آنها را کوچک میکند و توسعه را از آنها میگیرد بعد حکمی جعل میکند به لحاظ الوجود یا حکمی برایش ذکر میکند قطع نظر از وجود، بما هو هو.
پس علی هذا تقیید به این معنا را ما قبول داریم این در معانی حرفیه نمیشود. چونکه اصلا معانی حرفیه ذاتا در ذهن نمیتواند بحیالها بیاید. بدان جهت تقیید به این معنا در معنای هیئت یا در معنای حرفی غیر معقول است.
یک تقییدی داریم در این واجب مشروط این تقیید بمعنی تعلیق است. تعلیق چه؟ تعلیق الوجود. این تقیید با عنوان کاری ندارد، این تقیید با معنا کاری ندارد. این تعلیق در وجود میشود، منتها عناوینی و اموری هستند که آنها قابل انشاء و جعل است، یک عناوینی داریم که آنها قابل جعل و انشاء نیستند، سنخ وجود آنها وجود حقیقی عینی است، مثل فرض کنید ضرب، قتل و امثال ذلک، قیام، قعود، اینها عناوینی است که اینها صدق میکنند وجود عینی دارند، عرضا او جوهرا وجود عینی دارند، اینجور عناوینی که فقط وجود عینی حقیقی خارجی دارند، عرضا یا اینکه جوهرا، اینها را بگذارید کنار، ما با آنها بحثی نداریم.
یک اموری هستند که آنها قابل انشاء و قابل جعل هستند یعنی وجود اعتباری را قبول میکند. این وجود اعتباری که میگویم نه اعتباری عقلی که انتزاعیات در فلسفه بوده باشد، بلکه این اعتباریات عرفیه، مثل ملکیت، سلطنت، رقیت و امثال ذلک، ملکیت، اینها اموری هستند که اعتبار میشود یعنی قوام اینها به جعل و اعتبار است. بدان جهت اگر پف کنند به اعتبار و اعتبار را الغاء کنند اینها هم هیچ میشوند.
آن روز با هزاران زحمت فرض کنید در یک بلد یک کسی را آوردند روی تخت نشاندند که این شاهنشاه ما است، پف کردند افتاد رفت، چونکه امر اعتباری بود، قوامش به اعتبار بود، آن اعتبار هم از کار رفت. امور حقیقیه اینجور نیستند، آنها قابل الغاء نیستند، دنیا جمع بشود فوقیت را از این سقف بگیرد نمیشود مگر خود سقف را بردارند. این اعتبار عقلی است که منشأ انتزاع واقعی دارد. این اعتباریاتی که الان میگویم این اعتباریات، اعتباریات عقلائیه و امور اعتباری ای است که عقلاء اعتبار میکنند که از قبیل انیاب اغوال نیست، اغراضی دارند در اعتبار اینها حفظا لامور معاششان، تنظیم اجتماعشان یا شارع حفظا لتنظیم الاجتماع، حفظ لتنظیم امر المعاش و المعاد این امور را اعتبار میکند. کلام در این اعتباریات است.
این اعتباریات باید انشاء و جعل بشود، کسی اینها را جعل بکند. تعلیق میدانید معنایش چیه که تقیید از او تعبیر میکنند و موجب اشتباه شده؟ تعلیق این است: آن امری که قابل جعل است یعنی قابل وجود اعتباری است، وجود اعتباری او را مرتبط کند جاعل به وجود شیء آخر، که اگر شیء آخری موجود شد، این هم جعل دارد و موجود است، به جوری که اگر او موجود نشد این جعل ندارد، موجود نیست چونکه جعل ندارد. این تعلیق در وجود میشود. شما معاملات را حساب بکنید، میگویند تعلیق در بیع باطل است. میگویم اگر امشب زید از سفر آمد، من این فرش را الان فروختم به شما به ده هزار تومان و لکن علی، تعلیق است، علی ان جائک زید من سفره لیلا، که میگویند این بیع باطل است. چرا؟ چونکه تعلیق در بیع باطل است. معنایش چی؟ معنایش این است که ملکیت این فرش را برای شما من جعل کرده ام و اعتبار کرده ام و در نظر منِ عاقد اعتبار شده است ملکیت این فرش برای شما، و لکن روی یک تقدیر، آن تقدیر این است که آن زید از سفر شب بیاید. میبینید وجود اعتباری ملکیت، این مرتبط است به وجود شیء آخر، آن وجود شیء آخر هم وجود امر حقیقی بشود، عیب ندارد مثل مجیء من السفر. تعلیق معنایش این است که وجود امر اعتباری مرتبط بوده باشد به شیء آخر، این ارتباط را جاعل جعل میکند. یعنی اگر زید شب از سفر آمد بله معلوم میشود این فرش مال شما شده در مقابل ده هزار تومان، اگر نیامد، نه این فرش مال شما نشده است، ده هزار تومان هم مال من نشده. آن آمدن و نیامدن او، در ثبوت این مدخلیت دارد، و لکن کما ذکرنا فی شرط المتأخر این تأثیر و اعطاء وجود نیست. اینکه اگر نیامد این فرش شما نیست به جهت اینکه من ملکیت را جعل نکردهام. اگر آمد ملکیت این هست، چون که من ملکیتش را در این تقدیر جعل کردهام.
پس معنای تعلیق این است: امر اعتباری وجودش منوط بشود به حصول شیء آخر.
ما حرفمان این است که این تعلیق در معانی حرفیه هم و در معانی هیئات هم جاری میشود. اثباتش را میخواهید بیان کنم.